سر به بالش گذاشتم چه سری وچه تفکری ؟؟؟
واقعیت شیرین در شب یلدا
چه زیبابود این شب یلدا
پسرم گفت امشب برویم خانه یکی از همشهریانمان ،همشهری که درخیابان ما،که زن این خانواده امورات پاکی چند خانواده را برعهده دارد وسایل شب چله را آقای مهندس پسرم خریده بود ما رفتیم چه رفتنی !!!
وقتی دررا زدیم یک پسره کوچولو با زبان شیرین گفت (کیمدی چله گجسی بیزیم قاپینی دویور)(آخی بیزه گلن اولماز!!!)حالمان گرفته شد.حاجی خانم را راهنماقراردادیم وارد شدیم مرد این خانه یک مرد معلول است .این خانواده یک دختر داردویک پسر .
دختره خیلی زیرک وباهوش است بعداز احوال پرسی گفت چه شده است شما بزرگی کرده اید حاجی خانم که همیشه به ما لطف دارند.دختر بچه به مامانش می گفت این مهمانها شام خورده اندیا نه پسرم گفت دختر ناز لیلی خوب بلی ماشام خورده بودیم مامانت وسایل چله برایتان خریده بودمانده بود خانه ما .ما خواستیم این وسایل را بیاریم تحویل بدیم وکمی از آنهارا بخوریم بریم .
لیل جوان گفت .حاج آقا من مامانم وبابام ودادشم را خیلی دوست دارم .ازمام نپرسیدم وسایل چله خریدی گفت آری خریده ام ولی ماندمغازه .مامان رفت بیرون تا از مغازه آنها بیاره ولی مغازه بسته بود .
حاجی گفت دخترم لیلی جون ،چون منهم از آن مغازه وسایل شب چله را خریدم.چون شمارا من میشناختم صاحب مغازه گفت حاجی این وسایل را میتونید به خانواده …برسانید زنش خریده جا مانده است ..گفتم آری این وسایل را آوردیم خدمتتان .
دختره زود دست به گ.شی برد به صاحب مغازه سر خیابان زنگ زد.چون حاجی در مغازه نبود گفت حاج آقاشماره تلفن همراهش را دارید .
گفتم آری : شماره صاحب مغازه را گرفتم گوشی رادادم دست این دختر شیطون .ولی دردلم میگفتم خدایا این صاحب دمغازه یا گوشی باز نکند وجواب ندهد یا درراستای حرفهای بنده چیزی بگوید.
صاحب مغازه گوشی را باز کرد دختره شیطون وباهوش از صاحب مغازه پرسید .آقا شما صاحب مغازه هستید که مادرم وسایل خریده جای مونده .وی گفت بلی دادم صاحب این شماره برایتان بیاورد.
دختره با شنیدن این حرف آقای صاحب مغازه زود پرید آغوش مادرش .زود زود مادرش را بوس میکرد.وزود به بابش نگاه کرد گفت بابا مهامانان ما خیلی زحمت کشیدن تنشریف آوردند آیا بهتر نیست دیگه شادی کنیم از گذشته ها برایمان بگوئید.
دختره یهو اشاره به مدرسه ای در آن درس میخواند کرد وگفت راستی حاج آقاهرروز کارتهای مختلف توسط بعضی از افراد تحت عنوان کاندیدا پخش می کنند .
آخه مدیر مدرسه ما همیشه از کارآمدی وتخصص وتعهد یک کاندیدا صحبت میکند وتجدید بنای مدارس مرند را از زحمات یک نماینده ای می داند.ومی گوید از آقای ….مادر از یادم رفت کدام فردرا می گفت مادرش گفت دخترم زیاد حرذف می زنی .دختر گفت مادر نه هدفم این است که چه کسی این مدارس را تجدید بنا کرده است .که مدیر مدرسه همیشه می گفت .مادر گفت دخترم بیادرگوشت بگم .دختر گوشش را جلو دهان مادر برد کادر یواشکی برایش گفت .دختره رو به بنده کرد وگفت راستی حاج آقا شما آقای … را می شناسید.گفتم آری …از اهل مرند هست ودودوره نماینده شده است .مگر چی شده است
دحتر شیطون گفت مدیر مدرسه همیشه می گوید آقای شافعی باعث شد مدارس مارا تجدید بنا کنند ومدرسه مارا هم این آقای …باعث شده تمیز وخوشگل باشد.
من سکوت کردم آخه من چون همیشه درانتخابات ناخواسته مخالف آقای شافعی بودم انگشت به دهان بردم وگفتم دختر شیطون لیل جون واقعا دست شمادردنکند دراین آمدن ما به خانه شما یک حکمتی از جانب خدا بود.راستی من ناخواسته همیشه مخالف با آقای … بودم ولی این بار شمابا اخلاقت یک تذکر خوبی برایم دادی .اگر این بار آقای …بیاید قطعا به وی کمک خواهم کرد.
خلاصه شب چله را به ساعت ۱۲ نصف شب رساندیم .گفتم دیگه ما رفتنی هستیم .باید برویم .پسرم گفت بابا این شب برایت جالب بود بعداز گذشت ۲۴ سال متوجه شدیدکه مرند را فدای لجبازیهای خودساخته ،نموده اید اگر چندبار یک وکیل برای مجلس می فرستادید وضعیت مرند چنین نبود .خلاصه این شب یلدابرایم روشنگری اورد .ولی لیلی جون دست بردارنبودبرایم آجیل میداد واز هندوانه برایم آورد .
خلاصه با درون آشفته از منزل همشهری بزرگمان خارج شدیم .
با خودم فکر کردم تارسیدیم خونه خودمان گفتم آقامهندس (پسرم) راستی زمانی که آقایانشافعی وزیروآقای دکتر کلانتری پوزیر بومی بودند وآقای شافعی وکیل بود کارخانجات تبریز کفت وتکدانه وکائولن کارخانه رب و… به مرند آورده شده است .چه مرتکب خطا شده ام .نباید این آۀثار را ازیاد برد .
پسرم گفت بابا من به شما همیشه باادبیان خاص می رساندم من که الان در کارخانه … مشغول هستم همه می گویند این کارخانجات دردوران اشخاصی که شما می فرمائیئ به مرند آورده شده است.
پسشرم نمی دانم علت مخالفت بنده با آقای شافعی از چه بابی است ولی این بار چنین نیست نخواهیم گذاشت دیگر شایعات کذب جامعه را ملتهب کند .ما مسئولیم.
سر به بالش گذاشتم چه سری وچه تفکری ؟؟؟
هی می گفتم این بار باید عوض چند دوره قبل را جبران کنم تا از آقای شافعی حلیت بطلبم.