یار دیرین امام و انقلاب گفت: امام تا وقتی یک مسئولی در نظام جمهوری اسلامی در جایگاه مسئولیت بود، به او احترام میگذاشتند و تعصب هم داشتند که آن احترام را به دیگران هم منتقل کنند و به نظر من این برای جامعه ما درس بزرگی است که به راحتی جایگاه شخصیتها را در جامعه […]
یار دیرین امام و انقلاب گفت: امام تا وقتی یک مسئولی در نظام جمهوری اسلامی در جایگاه مسئولیت بود، به او احترام میگذاشتند و تعصب هم داشتند که آن احترام را به دیگران هم منتقل کنند و به نظر من این برای جامعه ما درس بزرگی است که به راحتی جایگاه شخصیتها را در جامعه خراب نکنیم.
مجموعه «حضور» در برنامه دیگری در ایام سالگرد رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) در حسینیه جماران، میزبان «حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی انصاری» یکی از یاران نزدیک حضرت امام (ره) بود. وی که از بدو ورود امام به ایران، در قم و تهران همواره همراه و ملازم حضرت امام بوده است، خاطرات شنیدنی را از منش و مشی امام روحالله در گفت و گو با «محمدحسین رنجبران» مطرح کرد.
حجتالاسلام و المسلمین انصاری با بیان اینکه حسینیه جماران تداعیکننده خاطرات گوناگونی از حوادث تاریخی تا حضور مسئولان نظام و مبارزان انقلاب است، با تشریح شرایط حسینیه جماران در بدو اقامت حضرت امام اظهار داشت: در حسینیه جماران، خاطرات حضور چهرههای بزرگ و ارزشمند و قهرمانان نهضت و همراهان امام، مبارزان انقلاب و شهدای بزرگواری که در دفاع مقدس به اینجا آمدند و با امامشان میثاق بستند و رفتند و به درجه شهادت رسیدند؛ خاطرات تک تک اینها فراموش ناشدنی است.
وی افزود: حضور مردم در اینجا برای ما اعجابآمیز بود. به طوری که بعد از یک مدتی احساس کردیم این حسینیه توان این فشردگی و حضور گسترده مردم را ندارد تا حدی که خطر فروریختن مطرح شد. بنابراین حسینیه را از زیر سقف تقویت کردیم تا تحمل مجموعه مردمی که به اینجا میآمدند را داشته باشد.
یار دیرین امام خمینی(ره) بیان داشت: شما ملاحظه میکنید که فاصله جایگاه امام و کف حسینیه فاصله کمی است و روزهای اول یکی از دغدغههای ما این بود که مردم به تذکراتی که عموماً من قبل از حضور حضرت امام میدادم که کسی بالا نیاید یا چیزی پرتاب نکند، بیمحابا و بیتوجه بودند ولی واقعاً احساسات به گونهای بود که مجبور میشدیم بچهها و جوانانی که بالا میآمدند را پایین بیاوریم.
وی با بیان اینکه در باب عواطف و احساسات مردم در جماران بحثها و خاطرات زیادی دارم، گفت: بخشی عظیمی از مردمی که به حسینیه میآمدند، در کوچههای اطراف بودند و بعضاً در ملاقات دوم خدمت امام میرسیدند و بعضاً هم موفق به دیدار با امام در آن مناسبت نمیشدند و صدای امام را از بیرون میشنیدند ولی صحنههای حضور مردم در اینجا برای ما خیلی شیرینتر و تاریخیتر از صحنههای حضور مردم و مسئولان بود.
انصاری در ادامه افزود: یک روز نوبت ملاقاتهای حضرت امام تعطیل شد و ما هم مجبور شدیم اعلام کنیم که امام ملاقات ندارند، ولی یک جمعیت کثیری از رزمندگان و مردم پیرامون حسینیه آمدند و در کوچههای اطراف اجتماع کردند و شعار دادند که ما از اینجا نمیرویم، تا امام را نبینیم. این صدا آنقدر رسا و بلند شد که امام پرسیدند فریاد مردم برای چیست؟ خدمتشان توضیح دادیم که مردم مشتاق زیارت شما هستند. امام امر کردند که در را باز کنیم و به مجرد اینکه اعلام کردیم درهای حسینیه باز شود، به قدری جمعیت به این حسینیه و کوچههای اطراف سرازیر شد که همه ما از کنترل جمعیت درمانده شدیم.
وی بیان داشت: آنقدر جمعیت آمد که بالای شیروانیهای محله جماران هم رفته بودند که برخی از آنها آسیب دید و فردی هم مصدوم شد. بعد از مدتی دیدیم که از کلانتری جماران، برای حضرت امام احضاریه آمد. ما با تعجب پیگیری کردیم و متوجه شدیم یکی از منسوبین فردی که اینجا صدمه دیده بود، برای امام احضاریه داده است! برای ما خیلی سخت بود که اصلاً چطور این را به امام بگوییم یا با این موضوع برخورد کنیم. امام خیلی با بزرگواری و با حالت انبساط خاطر فرمودند خب باید رفت و جواب گفت. بعداً مشخص شد که انگیزه آن فرد این بوده که بیاید و امام را ملاقات کند. در حقیقت چیزی از امام طلبکار شده بود که ایشان را زیارت کند که موفق به زیارت امام هم شد.
این مبارز انقلابی با ذکر خاطره دیگری اظهار داشت: در یک مرتبه دیگری، آقایی آمده بود که با یک شگردی، لبهای خودش را به هم دوخته بود و میگفت من تا امام را نبینم، نخ لبهایم را باز نمیکنم. هر چه هم ما اصرار کردیم که حرفت را بزن و مسئلهات را بگو، قبول نکرد. حتی بعضی از دوستان کمیته و سپاه آمدند و تهدید کردند که شما با چه انگیزهای این کار را کردهاید؟! ولی او باز هم حاضر به صحبت نشد. بالاخره به او گفتیم که قول میدهیم که شما امام را زیارت کنی و او بعد از وعده ما نخ دوخته شده به لبهایش را باز کرد. وقتی امام را زیارت کرد، گفت اولاً که مشتاق دیدار امام بودم و بعد هم یک گرفتاری داشتم و گفتم شاید اگر به کسی بگویم، به آن توجهی نکند ولی به این طریق، هم امام را زیارت میکنم و هم مشکلم را به امام میگویم.
وی از خاطره دیگر، به عنوان یک خاطره شیرین و آموزنده یاد کرد و گفت: یک روز در دفتر نشسته بودم که یک نوجوان آمد پشت در دفتر و دوستان گفتند که او از شیراز آمده و میخواهد امام را ببیند. ساعتی هم بود که امام ملاقات نداشتند. ملاقاتهای حضرت امام در ساعات خاصی انجام میشد. ایشان به دفتر آمد و با من روبرو شد و گفت تا امام را نبینم از جماران نمیروم. هر چه گفتیم الان وقت ملاقات نیست، اینقدر گریه کرد و مانند باران از چشمهای او اشک ریخت که به خدمت حضرت امام عرض کردیم که آقا یک نوجوانی از شیراز آمده و خیلی اصرار دارد شما را ببیند و گریه میکند و نمیرود. امام تشریف آوردند در دفتری که محل ملاقاتهای افراد بود و ایشان دست امام را بوسیدند و حالت عجیبی داشتند و با خوشحالی از اینجا رفت.
انصاری ادامه داد: من توفیق داشتم سفری به جبهه بروم؛ در یکی از قرارگاهها که محل حضور رزمندگان بود، در تاریکی شب که چراغها خاموش بود و دعای کمیل پرشوری برگزار میشد، دیدم کسی آمد کنار من و گفت من همان جوانی هستم که در جماران امام را زیارت کردم. با همان شدتی که در جماران برای زیارت امام گریه میکرد، گریه کرد و به من گفت که شما را قسم میدهم که دعا کنید من در جبهه شهید شوم. بعد از مدتی برادر همان جوان به جماران آمد و او هم همان حال و هوا را داشت. به من گفت آقای انصاری، برادرم که به جماران آمد و امام را زیارت کرد، در فلان روز شهید شد. این قضایایی است که ما در طول زندگی و در طول مطالعات تاریخیمان مانند آن را مشاهده نکردیم و به قول حضرت امام، این حوادث در صدر اسلام اتفاق افتاده و یاران واقعی پیامبر و ائمه هدی، این حالتها را داشتند.
وی با اشاره به نحوه پیوستنش به حضرت امام(ره) بیان داشت: من در اوج انقلاب، جزو برنامهسازان و برنامهریزان تظاهرات قم قبل از پیروزی انقلاب بودم. معمولاً در صحنه تظاهراتهای بزرگ، هم به نوعی آمادهسازی راهپیماییها برعهده من بود و هم سخنرانی در همان راهپیماییها. به طبع، با جامعه مدرسین و فعالان حوزه انقلاب در قم ارتباطات تنگاتنگی داشتیم.
این روحانی مبارز افزود: شهر قم قبل از پیروزی انقلاب، در تسخیر حاکمیت نیروهای حزبالله بود. لشکر زرهی قزوین که در قم مستقر بودند و حکومت نظامی را آنها اداره میکردند، قبل از پیروزی انقلاب گفتند که تمام سلاحهای ما از جمله توپ و تانک و همه زرهپوشهای ما در اختیار شما و همه تجهیزات را رها کردند و رفتند. ما همان موقع تصمیم گرفتیم که یک ستادی را در قم تشکیل دهیم و تحلیلمان این بود که امام بلافاصله بعد از عزیمت به تهران و تشریففرمایی به ایران، به قم برمیگردند. لذا همه مقدمات استقبال و ستاد استقبال از امام قبل از حضور امام در ایران را در قم تدارک دیدیم.
وی ادامه داد: یک جمعیت قابل ملاحظهای از نیروهای انقلابی هم مسلح بودند و بعضاً افرادی که از پادگانهای تهران فرار میکردند، سلاحهایشان را به علما و مجموعه ستادی جامعه مدرسین تحویل میدادند. به طبع یک هسته مسلحانهای برای حفاظت از امام و حفاظت از شهر قبل از ورود حضرت امام تشکیل شد. ستاد استقبال از امام که در تهران تشکیل شد، مرحوم شهید عراقی، شهید بهشتی و شهید مطهری عهدهدار کارهای اساسی مربوط به استقبال بودند و پیشبینی حفاظت لازم از امام در فرودگاه و بهشت زهرا و مکان استقرار ایشان را کرده بودند اما از قم هم درخواست کردند که جمعی برای حفاظت امام به تهران بروند.
حجتالاسلام انصاری بیان داشت: ما قبل از روز ۶ بهمن که ابتدا قرار بود امام در این روز به ایران تشریف بیاورند با جمعی از دوستانی که بعضاً شهید شدند، مسلحانه به تهران آمدیم و در ماشینمان اسلحههای مختلف بود و همه نگرانی ما این بود که در پاسگاههایی که در مسیر سر راه قرار داشت، گرفتار شویم که بالاخره به تهران آمدیم و در خانهای که در تهران برای استقرار ما و جمعیت دیگر پیشبینی شده بود، مستقر شدیم. وقتی بختیار اعلام کرد که همه فرودگاهها بسته شده و پروازها را ممنوع کرد، ما به قم برگشتیم و برای ۱۲ بهمن با همان جماعت مجدداً به تهران آمدیم و در خانهای که برای این کار تدارک دیده بودند، یا یک جمع ۴۰ـ۵۰ نفره برای حفاظت از امام هم در مسیر و هم در فرودگاه مستقر شدیم.
این مبارز انقلابی گفت: تقسیم کار کردیم و گروهی که باید با امام میبودند، افراد خاصی بودند. یکی از دوستان که جثه ورزیدهای داشت و آموزش سلاح هم دیده بود، در حلقه اولیه بود. بنده هم با لباس روحانی بودم ولی کلت در جیبم بود و بعد از فرودگاه، در محدوده میدان، علاوه بر داشتن بازوبند انتظامات، مسلح هم بودم که اگر اتفاقی رخ داد وارد عمل شوم. جالب است که من در آن جمعیت و شلوغی حضور مردم، همه چیز را فراموش کرده بودم و میترسیدم مردم مرا بگیرند و بگویند که شما با لباس روحانیت و کلت اینجا چه میکنی!
وی افزود: اولین صحنه دیدار من با حضرت امام، همان لحظهای بود که امام با مجموعه همراهان در بلیزر بود. یک مینیبوس هم دنبال آن مجموعه راه افتاد که من هم داخل آن مینیبوس بودم که به سمت بهشت زهرا حرکت کرد. در مسیر اینقدر شلوغ بود که اصلاً ماشین امام را گم کردیم و وسط راه به دوستان گفتیم که دیگر فایدهای ندارد و به بهشت زهرا (س) برویم. بعد از استقرار حضرت امام در تهران، من به قم برگشتم و مشغول فعالیت شدم تا روزی که انقلاب پیروز شد.
حجتالاسلام و المسلمین انصاری ادامه داد: ما ستاد استقبال از امام را با دوستان مختلف برنامهریزی و پررنگ کردیم. حضرت امام که به قم تشریف آوردند، ما جزو گروه مستقبلین بودیم که از بیرون شهر به استقبال ایشان رفتیم. بنده سوار یکی از جیپهای ارتشی بودم و یک لندرور مسلح هم از پشت سر ما و همگی پشت ماشین امام، حرکت کردیم و ایشان به منزل آیتالله یزدی رفتند. ما تا آن روز جزو مجموعه نظامیها و نیروهای مسلحی بودیم که هم کار حفاظت میکردم و در اطراف امام بودیم که با دعوت آیتالله شیخ حسن صانعی، به دفتر امام آمدم.
وی خاطرنشان کرد: منزل امام هم یک بیرونی داشت که یک اتاق محدودی بود که برخی ملاقاتهای مهم امام در آن اتاق انجام میشد؛ بیرون این اتاق، در یک فضای کمتر از ۳ در ۳ محل جلوس و دفتر آقای صانعی بود و کنارش هم یک صندلی در اختیار بنده بود. ما یک صندلی داشتیم و یک تلفن که مراجعات را میگرفتیم و امام هم با ما با یک فاصله اندکی در حد درب اندرونی در منزل خودشان اقامت داشتند و در همان منزل، هم ملاقاتهای خصوصی انجام میشد و از راهپلهها به پشت بام میرفتند و آنجا برای مردم سخنرانی میکردند.
این یار دیرین امام و انقلاب افزود: مردم سیلآسا از خیابان ارم میآمدند و از خیابان کنار رودخانه بیرون میرفتند. عمده ملاقاتهای امام آنجا بود. دو سه منزل دیگر هم گرفته بودند که یکی از منازل نزدیک، منزل مرحوم حاج احمد آقا بود که در ارتباط تنگاتنگی با حضرت امام بودند و یک دفتر دیگری هم دفتر مراجعات مردمی بود که مردم به طور معمول به آنجا عزیمت میکردند. در نتیجه اولین حضور و دیدار من با امام در میدان آزادی اتفاق افتاد و این توفیق نصیب شد که ما در ارتباط تنگاتنگ با امام بودیم، موجب شد که تنظیم وسایل مورد نیاز سخنرانی امام اعم از بلندگو یا ضبط صوتی که باید صدای حضرت امام را ضبط میکرد، کم کم وارد دایره فعالیتهای ما شد.
عضو تیم حفاظت حضرت امام(ره) با اشاره به وضعیت حفاظت و امنیت حضرت امام در دوران حضور در قم و تهدیداتی که مطرح بود، اظهار داشت: ما آنقدر به موضوع حفاظت از حضرت امام آنطور که الان هست، اعتقاد نداشتیم. یکی از مسائل مهمی هم بود این بود که خود حضرت امام مانع میشدند؛ یعنی ایشان وقتی بالای پشت بام میآمدند و میدیدند که نردهای جلوی مردم گذاشتهایم که سر یک ساعتی باز میشود تا مردم بیایند، میفرمودند این نرده را جمع کنید.
وی افزود: حضرت امام در مواقعی، غیر از پشت بام، روی یک سکویی یا روی یک صندلی و جلوی در میایستادند و مردم از جلوی ایشان با فاصله اندکی عبور میکردند. خب این نردهها بود. اصولاً این نرده چیزی بود که ما هم یک خط مرزی برای رفت و آمدها تعیین کنیم و هم اینکه دفاتر و منازل آنجا بود و این موجب میشد که این تذکرات مرتب از ناحیه امام باشد و ما هم توجیهاتی میکردیم و معمولاً توجیهات ما کارساز نبود و مرحوم حاج احمد آقا در فرصتهایی که داشتند، با امام صحبت میکردند.
انصاری درباره تهدیدات جانی متوجه امام در قم گفت: تهدیدی که رسمی باشد، نبود ولی در غائله خلق مسلمان و بعد از قضایای تبریز و تصرف صداوسیمای تبریز، یک جمعیت مفصلی در قم تظاهرات کردند و قم را به تعطیلی کشاندند و جوری شد که امام خودشان درخواست کردند که به منزل آقای شریعتمداری برویم تا ببینیم ایشان چه میگوید.
وی ادامه داد: حضرت امام به منزل ایشان رفتیم. فضای قم، یک فضای بسیار متشنجی بود و ما از منزل آقای شریعتمدار که امام را سوار کردیم و به طرف منزل رفتیم، من به تنهایی احساس کردم که خطر برای امام بسیارجدی است. برخی افراد، به گونه خیلی تعصبآمیزی به ماشینهای پیرامون و اطرافیان امام مشت میزدند! و در همان حول و حوش یکی از کسانی که بالای پشت بام بود، با یک تیراندازی مشکوک کشته شد. لذا این خطرها را از ناحیه این جریانات احساس میکردیم.
انصاری با اشاره محتوای آن جلسه بیان داشت: بنده در آن جلسه نبودم؛ حاج احمدآقا و آقای صانعی همراه امام در جلسه بودند ولی اینطور شنیدم که امام آنجا با حالت تواضع گفته بودند که این انقلاب و نظام متعلق به همه است. ما از سنمان گذشته و صحبتهای جدی داشتند و خب آن آقا هم بر مواضع خود، تقریباً اصرار میکرد. اگر نبود حضور فردای آن روز مردم قم که به خیابانها آمدند و تظاهرات کردند، آن غائله از مسائلی بود که واقعاً کار دست نظام میداد.
وی افزود: بعد از آن غائله، کشتار بیرحمانهای که در پاوه اتفاق افتاد و امام دستور حرکت نیروهای نظامی را دادند، ما احساس میکردیم که ممکن است این جریان به حوزه پیرامون امام هم نفوذ پیدا کند؛ مخصوصاً بعد از شهادت مرحوم مطهری، شهادت سرلشکر قرنی و بعد از شهادت مرحوم مفتح؛ اینها که به شهادت رسیدند و قصه فرقان اتفاق افتاد، یک زنگ خطری بود که احساس کردیم باید مراقبت از امام جدیتر باشد.
این یار دیرین امام و انقلاب با بیان اینکه روحانیت و علما همواره مورد تکریم حضرت امام بودند، اظهار داشت: جدا از احترام به مردم که سرلوحه اخلاق اجتماعی امام هست، ایشان احترام و تعصب ویژهای برای کل روحانیت و مراجع قائل بودند. با اینکه شخصیت امام یک شخصیت بینظیر تاریخی در حوزه فقهای شیعه و در حوزه علمای اسلام هست و تفاوتهای اساسی و بنیادینی با اکثریت شخصیتهای دینی داشتند، اما یک لحظه از تکریم روحانیت و علما غافل نبودند. من احساس میکنم که امام همه دستاوردهای دوام شیعه و بقا و ترویج شیعه را از فداکاریها و مجاهدت علمای بزرگ میدانستند و همواره در پیامها و نامهها به علما احترام میگذاشتند. این یک بحث جدی است.
حجتالاسلام انصاری، رفتار امام در مورد علما و کسانی که با امام زاویه داشتند را یک رفتار احترام آمیز خواند و موضعگیری آقای شریعتمداری، یکی از مواردی بود که ما شاهد بودیم که امام با سعه صدر و احترام برخورد کردند؛ افراد زیادی از طرف امام مثل مرحوم آقای فلسفی و بزرگان دیگری که با آنها مأنوس بودند و مرحوم حاج احمدآقا پیغام و واسطه فرستادند تا آنها را متقاعد کنند که هدف و راه یکی است و سهم خواهی و باجخواهی و انتظارات خارج از قاعده، خلاف اصول سیاسی و حاکمیت نظام است.
وی با تأکید بر اینکه امام تا روز آخر از موضعی دفاع از مراجع کوتاه نیامدند، با ذکر خاطرهای گفت: در یکی از حوادثی که در یکی از استانها اتفاق افتاد، بین دو جناح همسو با امام و انقلاب، منتها مثلاً یکی در جبهه اصلاحات و یکی در جبهه اصولگرایی متداول امروز، اختلافات و غائلههایی به وجود آمد. امام نماینده فرستادند و به آنجا رفتند تا پادرمیانی کردند. بعد از یک مدتی یکی از شخصیتهای بزرگ و علمای بزرگ آن استان، در جماران خدمت حضرت امام رسیدند.
انصاری خاطرنشان کرد: همراهان آن شخصیت، همه از کسانی بودند که در آن استان به عنوان طرفداران سفت و سخت امام و وفاداران امام معروف بودند. خدمت امام هم گزارش داده بودند و امام هم از قبل میشناخت. در حضور حضرت امام، در بیان حادثه آن استان، یکی از نکاتی که بیان کردند این بود که به این جهت با آن گروه مقابل اختلاف داریم که طرف مقابل از آیتالله خویی حمایت میکند. خدا شاهد است که این جمله از زبان آن شخصیتی که مورد احترام امام هم بود و امام به ایشان علاقه خاصی داشتند، صادر نشده بود که امام چنان برافروخته شدند و حالت عصبانیت پیدا کردند که بدون تعارف و تکلف فرمودند، من فکر میکردم شما تا به حال آدم خوبی هستید! و اصلاً به همین دلیلی که شما میگویید، من آنها را بیشتر حمایت میکنم. تقریباً آن جلسه ناتمام ماند و آن دوستان مکدر شدند و تا مدتها گلایه داشتند که چرا اینطور شد.
وی با اشاره به حساسیت حضرت امام در برخورد با علما و مراجعی که دیدار ایشان میرفتند، اظهار داشت: بعضی مواقع میدیدیم برخی علما به امام انتقاد داشتند. وقت میگرفتند از حضرت امام و ایشان هم با احترام میپذیرفتند. به خصوص در این ملاقاتها امام حساس بودند و از قبل به ما میفرمودند که حتماً جلوی در بروید و مراقب باشید کسی جلوی آقایان را نگیرد و ماشینشان تا بالا بیاید و این جزو برنامه ما بود. البته امام چنین توصیهای راجع به مسئولان نداشتند. هیچ وقت نشنیدیم که امام نسبت به مسئولان چنین توصیهای داشته باشند که جلوی ماشینشان را نگیرید. بعضاً از مسئولان میآمدند و به لحاظ حفظ مسائل امنیتی، با بعضی برخوردها مواجه میشدند ولی نسبت به علما این حساسیت را داشتند.
این روحانی مبارز بیان داشت: در یکی از جلساتی که علمای تهران، در خواست کرده بودند و به خدمت حضرت امام آمدند، امام بر حسب احترام روی زمین نشستند. شما مستحضر هستید که امام همیشه روی مبل مینشستند و ملاقاتکنندگان در آن اتاق کوچک، اطراف ایشان مینشستند؛ اما امام خیلی آنها را تکریم کردند.
وی گفت: برخی از آنها حالا نمیخواهم بگویم قصد اسائه ادب یا بیاحترامی داشتند ولی خیلی طبیعی و معمولی با امام برخورد کردند و تقیدی نداشتند که مثلاً پایشان جمع باشد، یا محترمانه بنشینند؛ ولی امام خیلی محترمانه و گرم و صمیمانه با آنها رفتار کردند. در پایان جلسه هم امام خلاف رویه همیشگی، از در بیرون آمدند و تا پلهها آنها را همراهی کردند. صحبتهای آنها هم صحبتهای بسیار جدی بود. در این دیدارها معمولاً باب گلهها و نگرانیها و مخصوصاً مسائل دینی و عقیدتی باز میشد و امام هم با سعه صدر با آنها برخورد میکرد.
انصاری خاطرنشان کرد: این را من بدون مجامله و مداهنه عرض کنم که امام با همه وجود به روحانیت اعتقاد داشتند و یک درد و رنج بزرگی از بعضی از علمای متحجر و علمایی که همسو نبودند، در سینه امام باقی بود. امام در بعضی از پیامهایشان به این مسئله اشاره کردند که من چیزهایی که در سینه دارم، برای همیشه باقی میماند. اهانتهایی که به امام از بعضی افراد متحجر و مقدسمآبها و بعضی روحانیون و علما شده است، سراغ نداریم کسی به این شکل انجام داده باشد ولی امام همیشه صبور بودند.
وی ادامه داد: در مسأله آقای شریعتمداری، یکی از افراد دستگاه قضا که بدون اطلاع مجموعه و اجازه حضرت امام، خانه ایشان را بازرسی کردند، امام دستور عزل او را صادر کردند. با اینکه آن فرد رفیق ما بود و در جریان قبل از انقلاب، اسلحه به مبارزان واقعی میرساند و از نیروهای بسیار فعال در عرصه مبارزه بود و در عملیات مرصاد هم شهید شد، واقعاً هم از وفاداران به امام بود ولی امام وقتی این مسئله را شنیدند، دستور دادند که برکنار کنید و خیلی هم متعصب و عجیب عصبانی شدند که چرا بدون اجازه پا در حریم دیگران گذاشتید.
این یار دیرین امام و انقلاب در خصوص دیدگاه امام درباره منافقین بیان داشت: امام راجع به منافقین یک حساسیت بسیار خاصی داشتند. حساسیت ایشان هم مربوط به دورانی که اینها علیه نظام و جمهوری اسلامی اعلام جنگ کردند، نبود. امام چند روز کتابهای آنها را مطالعه کردند و بعد از آن بزرگان نظام هر چه اصرار کردند که قبل از پیروزی انقلاب، اینها را بپذیرند، نپذیرفتند؛ امام میدانستند که این جریان یک جریان فکری منحرف و التقاطی است که آخرش به رودرویی با اسلام و انقلاب و نظام و حتی با تشیع میانجامد. امام کاملاً میدانستند. امام در نجف هم که بودند، وقتی مواضع اینها را دیدند خیلی روشن و صریح موضعگیری کردند که افکار اینها التقاطی و زاویهدار با اسلام و مبانی اسلام است.
وی با تأکید بر اینکه همه تفکر امام حول این محور بود که همه گروهها و جریانات سیاسی در مبارزات دنبال چه هدفی هستند و چه هدفی را مطالبه میکنند؟ خاطرنشان کرد: در ابتدای پیروزی انقلاب شاید تصور این بود که جریانات نهضت آزادی یا سایر جریانات ممکن است در ادامه مسیر انقلاب نقشآفرین باشند ولی نگاه امام به اینها یک نگاه عمیق بود که ببینند اینها به دنبال چه چیزی هستند؟ چرا که امام مبارزه را از ۱۵ سال قبل با هدف دفاع از اسلام و تشیع و دفاع از ارزشهای دینی و انقلاب و ارزشهایی که باید منطبق بر فقه باشد، شروع کرده بود.
چه کسانی از امام خواستند که به مجاهدین خلق برای تهیه اسلحه کمک مالی شود؟
انصاری بیان داشت: وقتی امام احساس کردند که اینها در مبانی فکری خود و چه در مبانی اصولی خود نسبت به توحید و رسالت و معاد انحراف دارند و در مسائل اجتماعی و فرهنگی زاویه دارند، معلوم بود که امام نسبت به اینها موضع میگیرند و اینها را به عنوان یک خطر بالقوه شناختند. منتها موضعگیریهای امام در آن شرایط خیلی برجسته نشد و شاید هم به دلیل مصلحت انقلاب و مبارزه، کسی در فکر برجسته کردن اینها نبود.
وی افزود: نامه بزرگانی همچون مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی و شاید برخی علمای بلاد و شهرستانها و شخصیتهایی که در انقلاب نقش داشتند موجود است که صراحتاً به امام نوشتند که اجازه بدهید ما از سهم امام، به اینها کمک کنیم تا اینها بتوانند مبارزه مسلحانه کنند ولی امام نه مبارزه مسلحانه را قبول داشتند و نه پول دادن برای خرید اسلحهای که اینها بخواهند مثلاً مأموران شاه را بکشند. نامهها، نامه های مهمی است که برخی منتشر شده و برخی هم منتشر نشده است. اینها به نوعی با حالت خوشبینی و هواداری، میگفتند که اینها دارند مبارزه میکنند و خودشان یک جریانی هستند و دفاعشان هم دفاع فکری و عقیدتی نبود.
انصاری بیان داشت: همین دیدگاه را راجع به نهضت آزادی هم داشتند و چه بسا در سیر پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی، کسانی آمدند و امام آنها را حمایت کردند و در پیامهای بعدیشان فرمودند من به اینها رأی ندادم یا اعتقاد نداشتم ولی در مشورت با دیگران، مشورت دیگران را امام مورد قبول قرار داد. منافقین از این صنف بودند. گروه فرقان به نظر من آغازگر راه جنگ علنی و رودررو با نظام شد. اینها پیادهنظامهایی بودند که در یک شکل عادی و سطحی حرکت کردند و زود هم دستگیر شدند که اگر دستگیر نمیشدند، ما فاجعه بزرگی را داشتیم.
وی در خصوص چارچوب رفتار امام با مسئولان حتی افرادی که بعداً از سوی امام و مردم طرد شدند، اظهار داشت: امام یک چارچوب خیلی روشنی داشتند. در این چارچوب مردم، بزرگان و کسانی که به نوعی در جامعه دارای وجهه و شخصیتی بودند مانند علما و مراجع یک احترام به خصوصی داشتند. امام تا وقتی یک مسئولی در نظام جمهوری اسلامی در جایگاه مسئولیت بود، به او احترام میگذاشتند و تعصب هم داشتند که آن احترام را به دیگران هم منتقل کنند.
این یار دیرین امام و انقلاب خاطرنشان کرد: آقای بنیصدر تا روزی که رئیس جمهور بود، امام به ایشان احترام میگذاشتند؛ آقای بازرگان و شخصیتهای دیگر هم در جایگاه خودشان؛ و امام برای آن جایگاه احترام قائل بودند و این درس بزرگی است. به نظر من برای جامعه ما درس بزرگی است که به راحتی جایگاه شخصیتها را در جامعه خراب نکنیم. بالاخره وقتی نظام مستقر هست، در موقع، برخورد میکند و به تعبیری افشا میکند و آنها را از کار برکنار کند ولی در موقعی که در مسند مسئولیت هستند، من معتقدم که باید مثل امام عمل کنیم.
به گزارش جماران، مشروح این گفت و گو در پی می آید:
رنجبران: حاج آقا سلام عرض میکنم. خیلی خوش آمدید.
انصاری: بسماللهالرحمنالرحیم. خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. خیلی خوشحالم از اینکه در این مکان مقدس و در حسینیه جماران در خدمت شما هستم.
رنجبران: خداوند شما را حفظ کند. من خیلی خوشحالم؛ یکی از آرزوهای بنده در حوزه برنامهسازی این بود که بتوانم گفتگویی در خدمت شما باشم. البته شما همیشه پرهیز داشتید و این بار لطف خدا بود که شما پذیرفتید. از اینجا شروع کنیم که این حس و حال حسینیه جماران شما را به کجا میبرد؟ اولین بار کی اینجا آمدید؟ با امام آمدید یا زودتر از ایشان؟
انصاری: ما از حسینیه جماران و محدوده بیت امام، هم حس و حال شاد داریم و هم حس و حال غم. من همراه با امام و با ماشین دیگری پشت ماشین ایشان، از دربند به جماران آمدیم. جمارانی که الان مشاهده میکنید و حتی خیابان یاسر و کوچههای پیرامون آن، مانند الان نبود. محدوده جماران، محدوده دهستانی بود که از همه جا آبهای قنات به این اینجا سرازیر بود و ماشین امام تا درب حسینیه، چندبار متوقف شد. ما حسینیه و مجموعه را همزمان با حضور امام مشاهده کردیم.
در حسینیه جماران، خاطرات حضور چهرههای بزرگ و ارزشمند و قهرمانان نهضت و همراهان امام، مبارزان انقلاب و شهدای بزرگواری که در دفاع مقدس به اینجا آمدند و با امامشان میثاق بستند و رفتند و به درجه شهادت رسیدند؛ خاطرات تک تک اینها فراموش ناشدنی است.
حضور مردم در اینجا برای ما اعجابآمیز بود. به طوری که بعد از یک مدتی احساس کردیم این حسینیه توان این فشردگی و حضور گسترده مردم و احساسات عمیق و بیشائبه را ندارد.
انصاری: نه همین وضعیت را داشت ولی به گونهای بود که وقتی مردم در مقابل امام ابراز احساسات میکردند، خطر فروریختن مطرح بود. ما از زیر سقف، حسینیه را تقویت کردیم و کاری کردیم که حداقل تحمل مجموعه مردمی که به اینجا میآمدند را داشته باشد. این یک بحثی است که حوادث مهمی در اینجا اتفاق افتاده؛ سخنرانیهای تاریخی حضرت امام، سخنرانیهای تاریخی شخصیتهایی که اینجا قبل از امام سخنرانی میکردند و مهمتر از همه دیدارهای پرشور مردمی. شما ملاحظه میکنید که فاصله جایگاه امام و کف حسینیه فاصله کمی است و روزهای اول یکی از دغدغههای ما این بود که مردم به تذکراتی که عموماً من قبل از حضور حضرت امام میدادم که کسی بالا نیاید یا چیزی پرتاب نکند، بیمحابا و بیتوجه بودند ولی واقعاً احساسات به گونهای بود که مجبور میشدیم بچهها و جوانانی که بالا میآمدند را پایین بیاوریم.
بخشی عظیمی از مردمی که به حسینیه میآمدند، در کوچههای اطراف بودند و بعضاً در ملاقات دوم خدمت امام میرسیدند و بعضاً هم موفق به دیدار با امام در آن مناسبت نمیشدند و صدای امام را از بیرون میشنیدند ولی صحنههای حضور مردم در اینجا برای ما خیلی شیرینتر و تاریخیتر از صحنههای حضور مردم و مسئولان بود. واقعاً در باب عواطف و احساسات مردم در جماران بحثها و خاطرات زیادی دارم.
انصاری: خاطرات زیادی داریم ولی یکی از خاطرات این است که یک نوبت ملاقاتهای حضرت امام تعطیل شده و ما هم مجبور شدیم اعلام کنیم، ولی یک جمعیت کثیری از رزمندگان و مردم پیرامون حسینیه آمدند و در کوچههای اطراف اجتماع کردند و شعار دادند که ما از اینجا نمیرویم، تا امام را نبینیم. این صدا آنقدر رسا و بلند شد که امام پرسیدند فریاد مردم برای چیست؟ خدمتشان توضیح دادیم که مردم مشتاق زیارت شما هستند و علیرغم تعطیلات آمدند. طبیعی بود که حضرت امام مانند قم که بارها و بارها ملاقاتهای ایشان تعطیل بود و ایشان امر میکردند که درهای حسینیه یا مکان حضور امام باز شود، امر کردند و به مجرد اینکه اعلام کردیم درهای حسینیه باز شود، به قدری جمعیت به این حسینیه و کوچههای اطراف سرازیر شد که همه ما از کنترل جمعیت درمانده شدیم.
یادم هست که آنقدر جمعیت آمد که بالای شیروانیهای محله جماران هم رفته بودند که برخیش آسیب دید و یکی از افرادی که برای ملاقات امام آمده بودند هم مصدوم شد. بعد از مدتی دیدیم که از کلانتری جماران، برای حضرت امام احضاریه آمده که کسی از شما شکایت کرده است. ما تعجب کردیم که داستان شکایت چه است؟ پیگیری که کردیم، متوجه شدیم یکی از منسوبین فردی که اینجا صدمه دیده بود، برای امام احضاریه داده که امام باید پاسخگو باشند که چرا این فرد صدمه دیده است. ما خیلی تعجب کردیم و برایمان خیلی هم سخت بود که اصلاً این را به امام بگوییم یا با این موضوع برخورد کنیم. امام خیلی با بزرگواری و با حالت انبساط خاطری فرمودند خب باید رفت و جواب گفت. بعد هم پیگیریهای ما مشخص کرد که انگیزه آن فرد این بوده که بیاید و امام را ملاقات کند. در حقیقت چیزی از امام طلبکار شده بود که ایشان را زیارت کند.
انصاری: بله به دیدن امام آمدند. در یک مرتبه دیگری، آقایی آمده بود، فکر میکنم در همان ایام تعطیلی برنامههای امام و با یک شگردی، لبهای خودش را به هم دوخته بود و به جماران آمده بود و میگفت من تا امام را نبینم، نخ لبهایم را باز نمیکنم. هر چه هم ما اصرار کردیم که حرفت را بزن و مسئلهات را بگو، قبول نکرد. بعضی از دوستان کمیته و سپاه آمدند و اصلاً تهدید کردند که شما با چه انگیزهای این کار را کردهاید؟! ولی او باز هم حاضر به صحبت نشد. بالاخره به او گفتیم که قول میدهیم که شما امام را زیارت کنی و او بعد از وعده ما نخ دوخته شده به لبهایش را باز کرد وقتی امام را زیارت کرد، گفت اولاً که مشتاق دیدار امام بودم و بعد هم گرفتاری داشتم و گفتم شاید اگر به کسی بگویم، به آن توجهی نکند و به این طریق، هم امام را زیارت میکنم و هم مشکلم را به امام میگویم.
از این قضایا خیلی زیاد داریم. یکی از قضایای بسیار شیرین و آموزنده برای خودم، این بود که یک روز در دفتر نشسته بودم که یک نوجوان آمد پشت در دفتر و دوستان گفتند که او از شیراز آمده و میخواهد امام را ببیند. ساعتی هم بود که امام ملاقات نداشتند. ملاقاتهای حضرت امام در ساعات خاصی انجام میشد. ایشان به دفتر آمد و با من روبرو شد و گفت تا امام را نبینم از جماران نمیروم. هر چه گفتیم الان وقت ملاقات نیست، اینقدر گریه کرد و مانند باران از چشمهای او اشک ریخت که به خدمت حضرت امام عرض کردیم که آقا یک نوجوانی از شیراز آمده و خیلی اصرار دارد شما را ببیند و گریه میکند و نمیرود. امام تشریف آوردند در دفتری که محل ملاقاتهای افراد بود و ایشان دست امام را بوسیدند و حالت عجیبی داشتند و با خوشحالی از اینجا رفت. من توفیق داشتم سفری به جبهه بروم؛ در یکی از قرارگاهها که محل حضور رزمندگان بود، در تاریکی شب که چراغها خاموش بود و دعای کمیل پرشوری برگزار میشد، دیدم کسی آمد کنار من و گفت من همان جوانی هستم که در جماران امام را زیارت کردم. با همان شدتی که در جماران برای زیارت امام گریه میکرد، گریه کرد و به من گفت که شما را قسم میدهم که دعا کنید من در جبهه شهید شوم. بعد از مدتی برادر همان جوان به جماران آمد و او هم همان حال و هوا را داشت. به من گفت آقای انصاری، برادرم که به جماران آمد و امام را زیارت کرد، در فلان روز شهید شد. این قضایایی است که ما در طول زندگی و در طول مطالعات تاریخیمان مانند آن را مشاهده نکردیم و به قول حضرت امام، این حوادث در صدر اسلام اتفاق افتاده و یاران واقعی پیامبر و ائمه هدی، این حالتها را داشتند.
انصاری: از قبل از انقلاب، خداوند توفیقی داد که در شهرها با لباس روحانیت، سخنرانی میکردم و در آن سالهای اوج انقلاب، دستگیر و زندانی شدم. در آن شهرهایی که برای سخنرانی میرفتم حوادثی از قبیل سرنگونی مجسمه شاه و حمله مردم به پادگانها بعد از سخنرانی من اتفاق میافتاد که به همین وسیله من در اوج انقلاب، جزو برنامهسازان و برنامهریزان تظاهرات قم قبل از پیروزی انقلاب بودم. معمولاً در صحنه تظاهراتهای بزرگ، هم به نوعی آمادهسازی راهپیماییها برعهده من بود و هم سخنرانی در همان راهپیماییها. به طبع، با جامعه مدرسین و فعالان حوزه انقلاب در قم ارتباطات تنگاتنگی داشتیم.
شهر قم قبل از پیروزی انقلاب، در تسخیر حاکمیت نیروهای حزبالله بود. لشکر زرهی قزوین که در قم مستقر بودند و حکومت نظامی را آنها اداره میکردند، قبل از پیروزی انقلاب گفتند که تمام سلاحهای ما از جمله توپ و تانک و همه زرهپوشهای ما در اختیار شما و همه تجهیزات را رها کردند و رفتند.
انصاری: این مربوط به تقریباً روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. راهنمایی و رانندگی و هدایت مردم و کارهای داخلی شهر با مجموعه نیروهای انقلاب بود. ما همان موقع تصمیم گرفتیم که یک ستادی را در قم تشکیل دهیم و تحلیلمان این بود که امام بلافاصله بعد از عزیمت به تهران و تشریففرمایی به ایران، به قم برمیگردند. لذا همه مقدمات استقبال و ستاد استقبال از امام قبل از حضور امام در ایران را در قم تدارک دیدیم. یک جمعیت قابل ملاحظهای از نیروهای انقلابی هم مسلح بودند و بعضاً افرادی که از پادگانهای تهران فرار میکردند، سلاحهایشان را به علما و مجموعه ستادی جامعه مدرسین تحویل میدادند. به طبع یک هسته مسلحانهای برای حفاظت از امام و حفاظت از شهر قبل از ورود حضرت امام تشکیل شد. ستاد استقبال از امام که در تهران تشکیل شد، مرحوم شهید عراقی، شهید بهشتی و شهید مطهری عهدهدار کارهای اساسی مربوط به استقبال بودند و پیشبینی حفاظت لازم از امام در فرودگاه و بهشت زهرا و مکان استقرار ایشان را کرده بودند اما از قم هم درخواست کردند که جمعی برای حفاظت امام به تهران بروند. ما قبل از روز ۶ بهمن که ابتدا قرار بود امام در این روز به ایران تشریف بیاورند با جمعی از دوستانی که بعضاً شهید شدند، مسلحانه به تهران آمدیم و در ماشینمان اسلحههای مختلف بود و همه نگرانی ما این بود که در پاسگاههایی که در مسیر سر راه قرار داشت، گرفتار شویم که بالاخره به تهران آمدیم و در خانهای که در تهران برای استقرار ما و جمعیت دیگر پیشبینی شده بود، مستقر شدیم.
وقتی بختیار اعلام کرد که همه فرودگاهها بسته شده و پروازها را ممنوع کرد، ما به قم برگشتیم و برای ۱۲ بهمن با همان جماعت مجدداً به تهران آمدیم و در خانهای که برای این کار تدارک دیده بودند، یا یک جمع ۴۰ـ۵۰ نفره برای حفاظت از امام هم در مسیر و هم در فرودگاه مستقر شدیم.
تقسیم کار کردیم و گروهی که باید با امام میبودند، افراد خاصی بودند. یکی از دوستان که جثه ورزیدهای داشت و آموزش سلاح هم دیده بود، در حلقه اولیه بود. بنده هم با لباس روحانی بودم ولی کلت در جیبم بود و بعد از فرودگاه، در محدوده میدان آزادی، علاوه بر داشتن بازوبند انتظامات، مسلح هم بودم که اگر اتفاقی رخ داد وارد عمل شوم.
جالب است که من در آن جمعیت و شلوغی حضور مردم، همه چیز را فراموش کرده بودم و میترسیدم مردم مرا بگیرند و بگویند که شما با لباس روحانیت و کلت اینجا چه میکنی!
اولین صحنه دیدار من با حضرت امام، همان لحظهای بود که امام با مجموعه همراهان در بلیزر بود. یک مینیبوس هم دنبال آن مجموعه راه افتاد که من هم داخل آن مینیبوس بودم که به سمت بهشت زهرا حرکت کرد. در مسیر اینقدر شلوغ بود که اصلاً ماشین امام را گم کردیم و وسط راه به دوستان گفتیم که دیگر فایدهای ندارد و به بهشت زهرا (س) برویم.
در تهران نیروهایی که برای حفاظت امام دیده بودند، بیشتر افرادی بودند که از خود تهران انتخاب شده بودند و از گروه صف و گروه مؤتلفه بودند؛ لذا احساس کردم دیگر ما را تحمل نمیکنند و ما به قم آمدیم. در قم همان ستاد را تشکیل دادیم و مشغول فعالیت و انجام وظیفه شدیم تا انقلاب پیروز شد. قم همه جانبه در تسخیر مجموعههای انقلابی بود. ما ستاد استقبال از امام را با دوستان مختلف برنامهریزی و پررنگ کردیم.
حضرت امام که به قم تشریف آوردند، ما جزو گروه مستقبلین بودیم که از بیرون شهر به استقبال ایشان رفتیم. بنده سوار یکی از جیپهای ارتشی بودم و یک لندرور مسلح هم از پشت سر ما و همگی پشت ماشین امام، حرکت کردیم و ایشان به منزل آیتالله یزدی رفتند. ما تا آن روز جزو مجموعه نظامیها و نیروهای مسلحی بودیم که هم کار حفاظت میکردم و در اطراف امام بودیم.
بنده در سخنرانی امام در مدرسه فیضیه و مراسمات دیگر، در کنار امام بودم ولی بعد از آن آیتالله شیخ حسن صانعی، به من فرمودند که شما به دفتر امام بیایید. آیتالله صانعی، اخوی آیتالله آشیخ یوسف از اصحاب خاص و یاران مورد وثوق امام بود.
انصاری: بله. بعد از مرحوم حاج احمد آقا، حاج آقای صانعی تقریباً نزدیکترین فرد به امام بود. منزل امام هم یک بیرونی داشت که یک اتاق محدودی بود که برخی ملاقاتهای مهم امام در آن اتاق انجام میشد؛ بیرون این اتاق، در یک فضای کمتر از ۳ در ۳ محل جلوس و دفتر آقای صانعی بود و کنارش هم یک صندلی در اختیار بنده بود. ما یک صندلی داشتیم و یک تلفن که مراجعات را میگرفتیم و امام هم با ما با یک فاصله اندکی در حد درب اندرونی در منزل خودشان اقامت داشتند و در همان منزل، هم ملاقاتهای خصوصی انجام میشد و از راهپلهها به پشت بام میرفتند.
رنجبران: که همانجا سخنرانی میکردند.
انصاری: بله همانجا سخنرانی میکردند و مردم سیلآسا از خیابان ارم میآمدند و از خیابان کنار رودخانه بیرون میرفتند. عمده ملاقاتهای امام آنجا بود. دو سه منزل دیگر هم گرفته بودند که یکی از منازل نزدیک، منزل مرحوم حاج احمد آقا بود که در ارتباط تنگاتنگی با حضرت امام بودند و یک دفتر دیگری هم دفتر مراجعات مردمی بود که مردم به طور معمول به آنجا عزیمت میکردند.
در نتیجه اولین حضور و دیدار من با امام در میدان آزادی اتفاق افتاد و این توفیق نصیب شد که ما در ارتباط تنگاتنگ با امام بودیم، موجب شد که تنظیم وسایل مورد نیاز سخنرانی امام اعم از بلندگو یا ضبط صوتی که باید صدای حضرت امام را ضبط میکرد، کم کم وارد دایره فعالیتهای ما شد.
رنجبران: حاج آقا آن موقع چند سالتان بود؟
انصاری: ۲۶ سالم بود.
رنجبران: آن سالی که توسط ساواک دستگیر شدید، چه سالی بود؟
انصاری: من در طول دوران تبلیغات، در هر جایی که میرفتم بعد از مدتی از نظر ساواک به عنوان یک عنصر شرور، یا شناسایی میشدم و یا دستگیر و به ما اعلام میکردند که شما در این منطقه پیدایت نشود.
من در شهرهای مختلف برای سخنرانی میرفتم. در سال ۵۶ که اوج فعالیتها بود و همزمان با شهادت حاج آقامصطفی و جریان ۱۹ دی بود، ما جزو گروههایی بودیم که به خانه علما میرفتیم که در همان مناسبت کتک مفصلی از مأموران ساواک خوردم و از سال ۵۶ در صفوف مبارزه بودیم. حتی در مسلح کردن برخی جریانات همسو با امام و پیروان واقعی امام دست داشتم.
سال ۵۶ به استان فارس رفتم و در چند شهرستان استان فارس سخنرانی کردم. یکی از سخنرانیهای مهمی که داشتم، در چهلم یکی از شهدا بود که در کازرون با عمامه مبدل مشکی، سخنرانی مفصلی کردم. بعد از سخنرانی من، ملت مجسمه شاه را پایین آوردند و به پادگان آنجا حمله کردند که منطقه تقریباً نظامی شد و آنجا را بستند و ما با شگرد خاصی و با تعویض چند ماشین از کازرون فرار کردم و به شیراز آمدم و از آنجا به قم رفتم.
بعد از مدتی باز ما را دعوت کردند و گفتند که شما به داراب فارس بیایید. آنجا چند سخنرانی کردم که رئیس شهربانی با نیروهایش به مقابل مسجد آمد. من بالای منبر بودم و آنها از بیرون به من خطاب کرد که حاج شیخ، تا حالا هر چه گفتی و خطاب کردی، جای خود ولی بعد از این اگر ادامه بدهی شما را دستگیر میکنیم. اظهار کرد که من دیندار هستم ولی المأمور معذور. من هم از همان بالای منبر جمله امام را که فرمودند من سینهام را آماده کردهام برای سرنیزههای شما را به او گفتم و گفتم از امام آموختهایم که اینطور زندگی کنیم و ما هم آمادهایم. بعد اینها دیگر حریف ما نشدند و دستگیر کردند و به زندان عادلآباد شیراز بردند.
آنجا زندانیهای زیادی داشتیم و اوج درگیریها بود. من جمله یکی از همبندان من سیدمهدی هاشمی و طیف ایشان بود.
رنجبران: سید مهدی هاشمی که دفتر آقای منتظری بود.
انصاری: بله. که بعداً محکوم شد. مجموعهای بود که از جنایتکار حرفهای تا سیاسیون همه در آن بودند. بعد از آنجا، به همین مناسبت و با همین شناخت نسبی و لطفی که بزرگان قم به ما داشتند موجب شد که توفیق پیدا کنیم و در کنار حضرت امام باشیم.
رنجبران: خوش به حال شما. از قم شروع کنیم که با دعوت شیخ حسن صانعی در دفتر امام مستقر شدید و شروع کردید به خدمت به حضرت امام که در واقع فصل جدیدی از زندگی شما آغاز شد. میخواهم بگویید که در قم نگرانی از حفاظت حضرت امام داشتید یا سوء قصدی به ایشان شد که تا حالا گفته نشده باشد؟
انصاری: تا جایی که من اطلاع دارم، چیزی که علنی شده باشد نه نداشتیم. شاید هم ما آنقدر به موضوع حفاظت از حضرت امام آنطور که الان هست، اعتقاد نداشتیم. یکی از مسائل مهمی هم بود این بود که خود حضرت امام مانع میشدند. یعنی ایشان وقتی بالای پشت بام میآمدند و میدیدند که نردهای جلوی مردم گذاشتهایم که سر یک ساعتی باز میشود تا مردم بیایند، میفرمودند این نرده را جمع کنید.
رنجبران: یعنی عتاب میکردند.
انصاری: بله. میگفتند چرا این کار را کردید.
رنجبران: بعد میگفتید برای حفاظت است اقناع نمیشدند؟
انصاری: حضرت امام در مواقعی، غیر از پشت بام، روی یک سکویی یا روی یک صندلی و جلوی در میایستادند و مردم از جلوی ایشان با فاصله اندکی عبور میکردند. خب این نردهها بود. اصولاً این نرده چیزی بود که ما هم یک خط مرزی برای رفت و آمدها تعیین کنیم و هم اینکه دفاتر و منازل آنجا بود و این موجب میشد که این تذکرات مرتب از ناحیه امام باشد و ما هم توجیهاتی میکردیم و معمولاً توجیهات ما کارساز نبود و مرحوم حاج احمد آقا در فرصتهایی که داشتند، با امام صحبت میکردند.
ما یک حلقه اولیه حفاظتی داشتیم که دورادور بود. بچههایی که داشتیم که هیچ کدام به معنای واقعی نه آموزش نظامی دیده بودند و نه استاد این کارها بودند و ما بیشتر ژست کار حفاظتی میگرفتیم و دلمان خوش بود که داریم کار حفاظتی میکنیم. بعضی وقتها به دوستانمان که به دنبال امام راه میافتادند و وقتی خیابانها شلوغ میشد اسلحهشان را بیرون میآوردند، میگفتیم اسلحه را بیرون نیاورید و همیشه سر اسلحهتان به سمت آسمان باشد که یک دفعه تیراندازی نکنید.
کم کم که بحث کمیته مطرح شد، کمیته ورود کرد و حلقهای تشکیل شد. بعد از کمیته ما دیدیم از تهران سران کشور پیغام دادند که بحث حفاظت باید جدی انجام شود. یادم هست که تیمسار رحیمی که از سران ارتش و مشهور بود یک روز دیدیم با ادوات نظامی به قم آمده و میگوید ما میخواهیم اطراف اینجا مستقر شویم و حفاظت کنیم که مرحوم احمدآقا از آنها پذیرایی و دلجویی کرد و گفت که بروید، ما اینجا حفاظت به این نوع نداریم.
تهدیدی که رسمی باشد، نه ولی در غائلههایی که به پا شد مانند غائله خلق مسلمان، در این غائله بعد از قضایای تبریز و تصرف صداوسیمای تبریز، یک جمعیت مفصلی در قم تظاهرات کردند و قم را به تعطیلی کشاندند و جوری شد که امام خودشان درخواست کردند که به منزل آقای شریعتمداری برویم تا ببینیم ایشان چه میگوید.
رنجبران: خود امام؟
انصاری: بله. با حضرت امام به منزل ایشان رفتیم. البته بنده در جلسه نبودم؛ حاج احمدآقا و آقای صانعی همراه امام در جلسه بودند. فضای قم، یک فضای بسیار متشنجی بود و ما از منزل آقای شریعتمدار که امام را سوار کردیم و به طرف منزل رفتیم، من به تنهایی احساس کردم که خطر برای امام بسیارجدی است. برخی افراد، به گونه خیلی تعصبآمیزی به ماشینهای پیرامون و اطرافیان امام مشت میزدند! و در همان حول و حوش یکی از کسانی که بالای پشت بام بود، با یک تیراندازی مشکوک کشته شد.
رنجبران: شما از آن دیدار که به منزل آقای شریعتمداری رفتند، چیزی نشنیدید؟ آقای صانعی چیزی نگفتند؟
انصاری: چرا. فکر میکنم آقای صانعی مصاحبهای داشتند ولی مشروح مصاحبه را باید از آقای صانعی گرفت که امام آنجا با حالت تواضع گفته بودند که این انقلاب و نظام متعلق به همه است. ما از سنمان گذشته و صحبتهای جدی داشتند و خب آن آقا هم بر مواضع خود، تقریباً اصرار میکرده. اگر نبود حضور فردای آن روز مردم قم که همه با یک حالت بسیار خاصی به خیابانها آمدند و تظاهرات کردند، آن غائله از مسائلی بود که واقعا کار دست نظام میداد.
یادم نمیرود که در همان ایام، امام در حیاط مقابل که مردم مراجعه میکردند، آمدند برای جمعی سخنرانی کنند؛ من میکروفن حضرت امام به دستم بود و ابزار و امکانات مانند امروز نبود. یک مرتبه از بیرون صدای فریاد و تظاهرات به گوش رسید. یک لحظه امام صحبتشان را قطع فرمودند و به من فرمودند اینها کی هستند و برای چه شعار میدهند؟ به ایشان عرض کردم که جریان خلق مسلمان هستند که دارند به این سمت میآیند؛ اصلاً داشتند به سمت خانه میآمدند. از این حوادث و خطرات بود.
بعد از آن غائله، کشتار بیرحمانهای که در پاوه اتفاق افتاد و امام دستور حرکت نیروهای نظامی را دادند، ما احساس میکردیم که ممکن است این جریان به حوزه پیرامون امام هم نفوذ پیدا کند؛ مخصوصاً بعد از شهادت مرحوم مطهری، شهادت سرلشکر قرنی و بعد از شهادت مرحوم مفتح؛ اینها که به شهادت رسیدند و قصه فرقان اتفاق افتاد، یک زنگ خطری بود که احساس کردیم باید مراقبت از امام جدیتر باشد.
رنجبران: یک اشارهای کردید که امام متواضعانه به منزل آیتالله شریعتمداری رفتند و صحبت کردند و ایشان هم بر مواضعشان پافشاری کردند. بعد رفتند در مسیری که دیگر آشکار شد که مقابل انقلاب ایستادهاند و برخوردهایی شد. از جاهای مختلف شنیدیم که حضرت امام خیلی تأکید داشتند که در عین حال که در برابر این مخالفتها باید قاعده آرامش کشور حفظ شود ولی باید حرمت مرجعیت هم حفظ شود. آیا چنین چیزی بود؟
انصاری: جدا از احترام به مردم که سرلوحه اخلاق اجتماعی امام هست، ایشان احترام و تعصب ویژهای برای کل روحانیت و مراجع قائل بودند. با اینکه شخصیت امام یک شخصیت بینظیر تاریخی در حوزه فقهای شیعه و در حوزه علمای اسلام هست و تفاوتهای اساسی و بنیادینی با اکثریت شخصیتهای دینی داشتند، اما یک لحظه از تکریم روحانیت و علما غافل نبودند.
رنجبران: با اینکه سطح امام از علمای آن دوره خیلی بالاتر بود.
انصاری: در طول تاریخ مرجعیت و روحانیت، شخصیتهای بزرگی آمدند. من احساس میکنم که امام همه دستاوردهای دوام شیعه و بقا و ترویج شیعه را از فداکاریها و مجاهدت علمای بزرگ میدانستند و همواره در پیامها و نامهها به علما احترام میگذاشتند. این یک بحث جدی است.
اما در مورد علما و کسانی که با امام زاویه داشتند، سلوک و رفتار امام احترامآمیز بود. موضعگیری آقای شریعتمداری، یکی از مواردی بود که ما شاهد بودیم که امام با سعه صدر و احترام برخورد کردند؛ افراد زیادی از طرف امام مثل مرحوم آقای فلسفی و بزرگان دیگری که با آنها مأنوس بودند و مرحوم حاج احمدآقا پیغام و واسطه فرستادند تا آنها را متقاعد کنند که هدف و راه یکی است و سهم خواهی و باجخواهی و انتظارات خارج از قاعده، خلاف اصول سیاسی و حاکمیت نظام است.
این را واقعاً بگویم امام تا روز آخر از موضعی که داشتند و دفاعی که از مراجع داشتند، کوتاه نیامدند. یکی از خاطراتی که برای من عجیب است، این است که در یکی از حوادثی که در یکی از استانها اتفاق افتاد، بین دو جناح همسو با امام و انقلاب، منتها مثلاً یکی در جبهه اصلاحات و یکی در جبهه اصولگرایی متداول امروز، اختلافات و غائلههایی به وجود آمد. امام نماینده فرستادند و به آنجا رفتند تا پادرمیانی کردند. بعد از یک مدتی یکی از شخصیتهای بزرگ و علمای بزرگ آن استان، در جماران خدمت حضرت امام رسیدند. همراهان آن شخصیت، همه از کسانی بودند که در آن استان به عنوان طرفداران سفت و سخت امام و وفاداران امام معروف بودند. خدمت امام هم گزارش داده بودند و امام هم از قبل میشناخت. در حضور حضرت امام، در بیان حادثه آن استان، یکی از نکاتی که بیان کردند این بود که به این جهت با آن گروه مقابل اختلاف داریم که طرف مقابل از فلان مرجع حمایت میکند.
رنجبران: کدام مرجع؟
انصاری: حضرت آیتالله خویی. خدا شاهد است که این جمله از زبان آن شخصیتی که مورد احترام امام هم بود و امام به ایشان علاقه خاصی داشتند، صادر نشده بود که امام چنان برافروخته شدند و حالت عصبانیت پیدا کردند که بدون تعارف و تکلف فرمودند، من فکر میکردم شما تا به حال آدم خوبی هستید! و اصلاً به همین دلیلی که شما میگویید، من آنها را بیشتر حمایت میکنم. ببینید چه شأنی و چه مرتبهای امام برای مراجع قائل بودند. تقریباً آن جلسه ناتمام ماند و آن دوستان مکدر شدند و تا مدتها گلایه داشتند که چرا اینطور شد.
یادم هست مرحوم حاج احمدآقا یا دوستان دیگر پیام دادند که شما امام را نشناختید! اگر امام را میشناختید، حتماً با این لسان و این ادبیات صحبت نمیکردید.
رنجبران: اشاره نمیکنید که چه کسانی بودند؟
انصاری: نه خوب است که اشاره نکنیم. ولی از علمای بزرگ شیراز بودند.
رنجبران: در قید حیات هستند؟
انصاری: نه. بعضی مواقع میدیدیم برخی علما به امام انتقاد داشتند. وقت میگرفتند از حضرت امام و ایشان هم با احترام میپذیرفتند. به خصوص در این ملاقاتها امام حساس بودند و از قبل به ما میفرمودند که حتماً جلوی در بروید و مراقب باشید کسی جلوی آقایان را نگیرد و ماشینشان تا بالا بیاید و این جزو برنامه ما بود. البته امام چنین توصیهای راجع به مسئولان نداشتند. هیچ وقت نشنیدیم که امام نسبت به مسئولان چنین توصیهای داشته باشند که جلوی ماشینشان را نگیرید. بعضاً از مسئولان میآمدند و به لحاظ حفظ مسائل امنیتی، با بعضی برخوردها مواجه میشدند ولی نسبت به علما این حساسیت را داشتند.
در یکی از جلساتی که علمای تهران، در خواست کرده بودند و به خدمت حضرت امام آمدند، امام بر حسب احترام روی زمین نشستند. شما مستحضر هستید که امام همیشه روی مبل مینشستند و ملاقاتکنندگان در آن اتاق کوچک، اطراف ایشان مینشستند؛ اما امام خیلی آنها را تکریم کردند. جالب است که برخی از آنها حالا نمیخواهم بگویم قصد اسائه ادب یا بیاحترامی داشتند ولی خیلی طبیعی و معمولی با امام برخورد کردند و تقیدی نداشتند که مثلاً پایشان جمع باشد، یا محترمانه بنشینند؛ ولی امام هم خیلی محترمانه و گرم و صمیمانه با آنها رفتار کردند. صحبتهای آنها هم صحبتهای بسیار جدی بود. چون معمولاً این ملاقاتها، ملاقاتهایی بود که بحث تعارف و دیدار نبود. ملاقاتهای دوستانه، مانند ملاقاتهای مرحوم آیتالله لواسانی بود که خب باید گفت وقت و بیوقت مجاز بودند به خدمت حضرت امام بیایند. و معلوم بود که از باب رفافت دیرینه میآمدند. اما افرادی مانند علما که میآمدند، معمولاً باب گلهها و نگرانیها و مخصوصاً مسائل دینی و عقیدتی باز میشد و امام هم با سعه صدر با آنها برخورد میکرد.
جالب است که در آن ملاقات ما از بیرون که شاهد بودیم، خودخوری داشتیم که اینها چرا اینطوری هستند و امام اینقدر گرم و صمیمانه برخورد میکنند. امام بدرقه هیچکسی نمیرفت؛ مثلاً شخصیتها و سران کشورهای اسلامی بعد از جنگ برای پادرمیانی آمدند ولی امام رویه معمولی که با مردم داشتند، با آنها هم داشتند ولی این ملاقات که تمام شد، خلاف انتظار، امام به احترام اینها از در بیرون آمدند و تا پلهها بدرقه کردند.
رنجبران: اسمشان را نمیتوانید ببرید؟
انصاری: مانند مرحوم آیتالله آشتیانی و آیتالله سیدرضی که از علمای معروف تهران بودند و به قول ما فحول علمای تهران اینها بودند.
رنجبران: امام بدرقهشان کردند.
انصاری: بله احترامآمیز بدرقهشان کردند و رفتند. اگر میشنیدند که کسی در حوزه روحانیت صحبتی میکند، واقعاً گلهمند بودند. در همان سال ۵۸ که اگر فرصت بود عرض میکنم که امام را چطور به تهران آوردیم، وقتی به بیمارستان شهید رجایی امروز آمدند، ما در کنار امام بودیم و سرمان هم در کار پیگیریها بود و نه به تلویزیون نگاه میکردیم و نه رادیو گوش میکردیم و نه روزنامه میخواندیم. در همان روزها در دهم بهمن ۵۸ اخوی من در کردستان شهید شد. من اصلاً مطلع نبودم و سرمان در حال و هوای خدمت به امام بود. دوستان از کانالهایی به ما اطلاع دادند که اخوی ما شهید شده است. بعد تشییع مفصلی در قم از ایشان شد و من در حرم حضرت معصومه سخنرانی کردم؛ هم راجع به ضدانقلاب که این شهادت به وسیله آنها اتفاق افتاده بود و هم گریزی به آدمهایی زدیم که یا قبل از انقلاب خاموش بودند یا آن موقع همراهی نمیکردند؛ من به یکی از مراجع گریزی زدم که چرا در صحنه اینطور است! صحبتهای من در روزنامهها منعکس شد و از کانالی به امام رسید؛ که آقا فلانی در سخنرانی جملهای راجع به مراجع گفته است. ایشان به حاج احمدآقا تأکید کرده بودند که به فلانی بگویید دیگر اینجوری سخنرانی نکنند. من از طریق حاج احمدآقا مطلع شدم که چرا من راجع یکی از علما و سبک حوزه و روحانیت انتقاد کردم.
این را من بدون مجامله و مداهنه عرض کنم که امام با همه وجود به روحانیت اعتقاد داشتند و یک درد و یک رنج بزرگی از بعضی از علمای متحجر و علمایی که همسو نبودند، در سینه امام باقی بود. امام در بعضی از پیامهایشان به این مسئله اشاره کردند که من چیزهایی که در سینه دارم، برای همیشه باقی میماند. اهانتهایی که به امام از بعضی افراد متحجر و مقدسمآبها و بعضی روحانیون و علما شده است، سراغ نداریم کسی به این شکل انجام داده باشد ولی امام همیشه صبور بودند.
در مسئله آقای شریعتمداری هم امام تا آخر، اگر تقاضایی داشتند و یا کار پزشکی داشتند، توصیههای لازم را میکردند. حتماً شنیدهاید که یکی از افراد دستگاه قضا که بدون اطلاع مجموعه و اجازه حضرت امام، خانه ایشان را بازرسی کردند، امام دستور عزل او را صادر کردند. با اینکه آن فرد رفیق ما بود و در جریان قبل از انقلاب، اسلحه به مبارزان واقعی میرساند و از نیروهای بسیار فعال در عرصه مبارزه بود و در عملیات مرصاد هم شهید شد، واقعاً هم از وفاداران به امام بود ولی امام وقتی این مسئله را شنیدند، دستور دادند که برکنار کنید و خیلی هم متعصب و عجیب عصبانی شدند که چرا بدون اجازه پا در حریم دیگران گذاشتید.
رنجبران: اشاره کردید به ترور شهید مطهری، سپهبد قرنی و گروهک فرقانی که داشت از خودش رونمایی میکرد. امام خلوتهایی داشتید و صحبتهایی که میکردند، چه مخاطراتی از اینها را گوشزد میکردند؟
انصاری: گروه فرقان، یک گروهی بود که وقتی شکل گرفت و چند ترور انجام داد، همه حتی تا امروز تصور میکنند اینها یک گروه تندروی خودجوش بودند که با افکار التقاطی و انحرافی، برداشتهای غلطشان را به نام انقلاب به اینها دیکته کرده بودند. گودرزی که لیدر و مؤسس این گروه بود، به اینها القا کرده بود که این افراد مانع تحقق انقلاب و پیروزی میشوند. برداشتهای آنها هم بسیار سطحی و عوامانه بود ولی بعداً متوجه شدم و دیگران هم به این نتیجه رسیدند که گروه فرقان یک شعبهای از گروه و جریانات فاصلهگرفته از امام مانند منافقین بود که تفکرات تند آنها را دیکته میکردند.
امام راجع به منافقین یک حساسیت بسیار خاصی داشتند. حساسیت ایشان هم مربوط به دورانی که اینها علیه نظام و جمهوری اسلامی اعلام جنگ کردند، نبود. امام چند روز کتابهای آنها را مطالعه کردند و بعد از آن بزرگان نظام هر چه اصرار کردند که قبل از پیروزی انقلاب، اینها را بپذیرند، نپذیرفتند؛ امام میدانستند که این جریان یک جریان فکری منحرف و التقاطی است که آخرش به رودرویی با اسلام و انقلاب و نظام و حتی با تشیع میانجامد.
رنجبران: یعنی تا قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ که اینها اعلام جنگ مسلحانه کردند.
انصاری: بله. امام کاملاً میدانستند. امام در نجف هم که بودند، وقتی مواضع اینها را دیدند خیلی روشن و صریح موضعگیری کردند که افکار اینها التقاطی و زاویهدار با اسلام و مبانی اسلام است. انقلاب در ۲۲ بهمن شکل گرفت ولی قبل از آن امام در نجف بودند و شاید تصور اینکه انقلاب یک روزی به این شکل تحقق پیدا میکند و امام به پاریس میروند و به ایران میآیند و پیروزی انقلاب شکل میگیرد. امام به عنوان یک فیلسوف، یک اندیشمند، یک عالم برجسته، یک متلکم، یک فقیه و یک سیاستمدار واقعی اسلامشناس و دینشناس؛ همه تفکر امام حول این محور بود که همه گروهها و جریانات سیاسی در مبارزات دنبال چه هدفی هستند و چه هدفی را مطالبه میکنند؟
قبل از پیروزی انقلاب، شاید عدهای تفکرشان این بود که نهضت آزادی به تمام معنا مسلط شود؛ شاید یک روزی جریانات دیگر مسلط میشدند؛ همه جریاناتی که به عنوان جریان انقلابی شناخته میشدند، به نوعی در معرض قضاوت بودند که در آینده و در تحولات، ممکن است اینها نقشآفرین باشند. نگاه امام به اینها یک نگاه عمیق بود که ببینند اینها به دنبال چه چیزی هستند؟ امام مبارزه را از ۱۵ سال قبل با هدف دفاع از اسلام و تشیع و دفاع از ارزشهای دینی و انقلاب و ارزشهایی که باید منطبق بر فقه باشد، شروع کرده بود. وقتی امام احساس کردند که اینها در مبانی فکری خود و چه در مبانی اصولی خود نسبت به توحید و رسالت و معاد انحراف دارند و در مسائل اجتماعی و فرهنگی زاویه دارند، معلوم بود که امام نسبت به اینها موضع میگیرند و اینها را به عنوان یک خطر بالقوه شناختند. منتها موضعگیریهای امام در آن شرایط خیلی برجسته نشد و شاید هم به دلیل مصلحت انقلاب و مبارزه، کسی در فکر برجسته کردن اینها نبود. و الا نامه بزرگانی که صراحتاً به امام نامه نوشتند که شما اجازه بدهید ما از سهم امام، به اینها کمک کنیم تا اینها بتوانند مبارزه مسلحانه کنند ولی امام نه مبارزه مسلحانه را قبول داشتند و نه پول دادن برای خرید اسلحهای که اینها بخواهند مثلاً مأموران شاه را بکشند را اصلاً قبول نداشتند. نامهها، نامه های مهمی است. برخی منتشر شده و برخی هم منتشر نشده است.
رنجبران: نامهها مربوط به کدام یک از علما است؟
انصاری: من تاجایی که ذهنم یاری میکند، بزرگانی مانند مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی و شاید، از علمای بلاد و شهرستانها و شخصیتهایی که در انقلاب نقش داشتند، به نوعی با حالت خوشبینی و هواداری، میگفتند که اینها دارند مبارزه میکنند و خودشان یک جریانی هستند و دفاعشان هم دفاع فکری و عقیدتی نبود.
رنجبران: میگفتند اینها میتوانند در جریان انقلاب کمک کنند.
انصاری: بله و همین دیدگاه را راجع به نهضت آزادی هم داشتند و چه بسا در سیر پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی، کسانی آمدند و امام آنها را حمایت کردند و در پیامهای بعدیشان فرمودند من به اینها رأی ندادم یا اعتقاد نداشتم ولی در مشورت با دیگران، مشورت دیگران را امام مورد قبول قرار داد. منافقین از این صنف بودند. گروه فرقان به نظر من آغازگر راه جنگ علنی و رودررو با نظام شد. اینها پیادهنظامهایی بودند که در یک شکل عادی و سطحی حرکت کردند و زود هم دستگیر شدند. اگر دستگیر نمیشدند، ما فاجعه بزرگی را داشتیم و در آن مقطعی که دست به سلاح بردند، هیچ حفاظتی حول و حوش شخصیتهای اصلی نظام نبود تا اینکه آنها دستگیر شدند ولی حوادثی شکل پیدا کرد تا به حوادث سال ۶۰ و سال ۶۱ منتهی شد.
رنجبران: امام در شهادت استاد شهید مطهری خیلی منقلب بودند و کمتر کسی این گریه امام را برای شهادت یارانش دیده باشد. همیشه با صلابت صحبت میکردند. مانند صحبتی که درباره شهید بهشتی کردند و در مورد مظلومیت شهید بهشتی گفتند و خیلی کنترل شده سخن گفتند. ولی در مورد شهید مطهری اینطور نبود. آیا پشت صحنه هم اینطور بود؟
انصاری: واقعاً همینطور بود. همانطور که امام فرمودند که مطهری حاصل عمر من بود، واقعاً شهید مطهری را به عنوان یک فیلسوف و یک شخصیت اسلامشناس عمیق و برجسته، ایشان را قبول داشتند. مطهری قبل از پیروزی انقلاب خودش را در این عرصه در دانشگاهها و حوزهها و مجامع روشنفکری آن روز بروز و ظهور داده بود. آقای مطهری خیلی مورد تکریم امام بودند.
من یادم نمیرود در سفر آخری که مرحوم شهید مطهری به قم آمدند و بعد از آن به شهادت رسیدند، همینطور ساده و بیتکلف به قم آمدند که من میخواهم امام را زیارت کنم؛ در همان اتاق کوچکی که جلوی درب اتاق دیدار امام بود، ما نشسته بودیم که متوجه شدیم آقای مطهری آمده است. امام هم در خانه بودند و ساعت ملاقاتشان نبود و ملاقاتهایی داشتند که اولویت داشت و باید ترتیب آنها مراعات شود ولی آقای مطهری تشریف آوردند و فکر میکنم بیش از یک ساعت روی همان صندلی کنار ما نشستند. با حالت آرام و متین و خیلی بزرگوارانه و مشتاقانه که امام را زیارت کردند و بعد از آن ملاقات هم امام در رثای ایشان گریستند.
رنجبران: خبر شهادت چطور به امام رسید؟ کی این خبر را به ایشان داد؟
انصاری: من الان واقعاً حضور ذهن ندارم ولی بیشتر کانال این اخبار، در آن ایام مرحوم حاج احمدآقا بودند. تلفنها خیلی کم بود چون خطوط تلفن ما بسیار اندک بود و ارتباطات بیسیمی نداشتیم و اصلاً از چیزی که امروز پیرامون رسانه و اطلاعرسانی است، خبری نبود. مثلاً بولتنهای دستگاههای اصلی مانند ارتش، سپاه یا نیروی ژاندارمری و شهربانی آن روز در بستههای مهر و موم شده در تهران در کیفی قرار داده میشد و به دفتر ما میآوردند و ما باز میکردیم و خدمت امام میبردیم ولی اینطور خبرها معمولاً از کانال حاج احمدآقا به ایشان اطلاع داده میشد و بعضاً هم شاید به خاطر اینکه در همه احوال ایشان رادیو داشتند و رادیوی بیگانه را گوش میکردند، زودتر مطلع میشدند.
اینقدر به گوش دادن به رادیوی خارجی مقید بودند که یکی از خاطرگوها راجع به امام بی هوا و بیتوجه گفته بود که امام اینقدر مقید به صدای خارجی یا صدای بی بی سی یا رادیوی عراق یا انگلیس بود که پیش از غروب آفتاب، نماز مغرب و عشا را میخواندند و میرفتند برای شنیدن خبر خارجی.
بعد از اینکه امام به تهران و به جماران آمدند، ما اینجا بساطی برای کسب خبر راهانداختیم و تلکسهای خبرگزاری که آن روز، خبرگزاری پارس بود، اینجا مستقر بود و ما لحظه لحظه، روی تلکس، خبرها را میدیدیم و روی کاغذهای کاهی خدمت امام میبردیم. ولی قبل از اینکه ببریم بعضی مواقع امام مطلع میشدند و از این جهت امام خیلی برجسته بود و هیچ چیزی از نگاه و دید امام پنهان نمیماند.
رنجبران: چه شد که از قم به تهران آمدید؟
انصاری: سال ۵۸، سال بسیار سخت و پرفشار و پردغدغهای برای همه و به خصوص برای امام بود. صلابت و عظمت و روح امام به قدری بود که اینها هیچ کدام در چهره امام بروز پیدا نمیکرد؛ ولی واقعاً باید بگوییم که سال ۵۸ سال سرنوشت بود. اولاً استقرار جمهوری اسلامی و قانون اساسی بود و ارکان نظام باید شکل میگرفت. دولت تازه استقرار یافته باید با حمایت امام شکل میگرفت و این تحولات و جابهجایی در نیروها باید شکل میگرفت. حوادثی به وجود آمد و این حوادث بیشتر به امام صدمه وارد کرد. من در بعضی مصاحبهها گفتهام که صدمهای که امام از تفرقهها میخورد و روح امام را آزار میداد، از هیچ حادثهای نمیخورد. غائله خلق مسلمان، غائله خلق عرب و ترکمنصحرا، غائله کردستان که سر پاسداران را در پاوه بریدند و آن فاجعه اتفاق افتاد که امام ارتش را به حرکت وادار کردند. ملاقاتهایی که شاید ما هم مقصر بودیم و شاید ما هم در این قضیه قدری افراط کردیم که مردم از سراسر کشور شنیده بودند، میآمدند و کسی نمیگفت ما میآییم و وقت بگیرد. صبح که در دفتر را باز میکردیم، پشت این نردهها شعار میدادند که ما منتظر امام هستیم و این دیدارها سیلآسا بود و میآمدند. خود ما که کارگزار این دیدارها بودیم، گاهی خسته میشدیم و از پا میافتادیم ولی امام مرتب از این پلهها به پشت بام میرفتند و یا سخنرانی میکردند و یا دست تکان میدادند.
فشارهای مضاعف باعث شد که امام دو سه بار در این دوران، حملههای قلبی داشته باشند. پزشکان میآمدند معاینه میکردند و داروهایی را تجویز میکردند، تا اینکه امام در ۲۸ دی ماه ۵۸ یک حمله قلبی پیدا کرد و مشخص شد که مسئله جدی دارند. پزشکان قم تجویزهایی برای امام انجام دادند؛ ولی بعد، از تهران تیم پزشکی آمد و روز سوم امام مجدداً دچار حمله قلبی شدیدتری شدند و همه تصمیم گرفتند که امام در قم نمانند و به ایشان پیشنهاد داده شد که باید به تهران اعزام شوید.
حضرت امام در مقابل بحثهای پزشکی واقعاً تسلیم بود و مقید بودند که پزشک هر چه میگوید باید مو به مو عمل شود. من در دورانی که در کنار امام توفیق خدمت داشتم، ندیدم که امام حتی یک دقیقه از ساعت دارو یا از توصیه پزشکی صرف نظر کنند. لذا امام پذیرفتند آن هم در شرایطی که برف سنگینی در تهران و قم باریده بود و چون هوا بسیار طوفانی و بارندگی شدید بود، با هلیکوپتر نمیشد ایشان را منتقل کرد. تقریباً نزدیک غروب تصمیم بر این شد که امام را با آمبولانس و با چند وسیله دیگر به تهران بیاوریم. امام را روی همان تخت آمبولانس خواباندند و دستگاه اکسیژن به امام متصل شد. حاج احمد آقا با پزشک معالج همراه امام بودند و ما پشت آمبولانس حضرت امام با یکی دو ماشین حرکت کردیم. ما در مسیر قم تا تهران، شاید دوتا ماشین دیدیم از بس که برف و یخبندان بود. حال امام هم یکی دومرتبه در میانه راه، تقریباً از حالت طبیعی خارج شد و پزشکان خیلی نگران بودند. حدود ساعت یک بود که وارد بیمارستان قلب شدیم و آقایان دیگر بودند. در آنجا امام بستری شدند و مقدمات معالجه شروع شد. ورود ما به تهران با حضرت امام در دی ۵۸ بود که دیگر تا امروز ماندگار شدیم.
رنجبران: اصلاً چطور جماران برای استقرار حضرت امام انتخاب شد؟
انصاری: سوم بهمن ماه ما به بیمارستان قلب آمدیم و حدود ۳۹ روز امام در بیمارستان بودند و بعد از آن، مسیر درمان امام به گونهای پیش رفت که به ایشان اجازه داده شد که بیمارستان را ترک کنند. بحث بود که امام کجا مستقر شوند. خود امام قلباً علاقهمند بودند که به قم تشریف ببرند. از اول امام حال و هوای قم را داشت ولی توصیه پزشکان این بود که اگر قم قرار بود در بحث مراقبتها، پذیرای امام باشد که ایشان را به تهران نمیآوردیم. لذا پزشکان مؤکداً تأکید کردند که امام، هم باید در تهران باشند و هم نزدیک یکی از بیمارستانهایی باشند که اگر دوباره حادثهای اتفاق بیفتد، بتوانند در کمترین زمان امام را به بیمارستان ببرند.
لذا در اینکه امام کجا مستقر شوند و نزدیک بیمارستان قلب باشند، صحبت شد و مجموعه دفتر، منزلی را از آقای مشرف که در دربند بود، اجاره کردند که امام اول به آنجا منتقل شد. در حقیقت امام یک دوران کوتاهی در آن منزل بودند. یک خانه سه طبقه بود در یکی از کوچههای انتهایی دربند؛ طبقه بالای آنجا خود حضرت امام بودند و اتاق کنارش که پزشک حضرت امام بود. طبقه دوم هم مربوط به خانواده و اهل بیت امام بود و یک طبقه هم مربوط به دفتر محافظان بود. آن هم یک خانه بسیار محدود و معمولی که برای یک خانواده معمولی بود و یک ساختمان عریض و طویل نبود.
امام آنجا مستقر شدند و از همان زمان مراجعات مسئولان و مردم آغاز شد. مثلاً مردم مطلع شدند که امام به آنجا آمدهاند، باز همینطور سیلآسا میآمدند و این خیابان دربند، بعضی وقتها دربند بود و بسته میشد. بعضاً هم متحصن میشدند. یعنی گرفتاریهای سالهای اول اینطوری بود که برای خواستههایشان میآمدند و در خیابانها مینشستند و متحصن میشدند. به دلیل بافت خیابانهای آن منطقه و هم به لحاظ کمجا بودن و از مهمتر به این دلیل که امام آن خانه را خانه اشرافی میدانستند، فرمودند باید از این خانه برویم و اصرار کردند که اگر از این خانه منتقل نشوید، به قم میروم.
حضرت آیتالله آقای امام جمارانی که این حسینیه مربوط به ایشان و خانه ایشان، خانه برادر ایشان و دفتر امام که مربوط به داماد ایشان بود، کنار دست بودند. از اول هم انتخاب اینجا به معنای قطعی نبود. همینکه در این منطقه یک خانه معمولی و باب طبع امام پیدا کنند، منتهی شد به اینجا که پیشنهاد خود امام جمارانی بود و ایشان هم با روی باز و با اصرار به اینکه امام افتخار بدهند در این خانه باشند، امام پذیرفتند و مقدمات تشریففرمایی امام به این خانه و به این حسینیه انجام شد.
واقعاً اینجا به تعبیری یک ده بود و البته دهی که قسمت شرق آن محلی بود و الان هم محلی است؛ با همین بافت محلی خودش و قسمت غربش از خیابان یاسر، توسعه بساط طاغوتیان بود که مردم را کنار میزدند و باغات را تملک میکردند و به این سمت میآمدند.
امام در محله جماران اقامت کردند. این حسینیه الان که در این وضعیت است، یک مقداری تغییر پیدا کرده است؛ حسینیه درب نداشت. در تصاویر دیدهاید که جایگاه، حالت خاصی داشت. امام که به اینجا آمدند، سیل حضور مردم در اینجا سرازیر شد. امام اینجا بودند تا روز آخر. یعنی از این خانه و جماران بیرون نرفتند. بعضی دوستان در بعضی از خاطرات، چیزهایی میگویند که امام را بیرون دیدند یا جای دیگری رفتند ولی تا جایی که من میدانم امام در همین مجموعه بودند و زندگی کردند.
رنجبران: و دیگر راضی شدند و سادگی اینجا را پسندیدند.
انصاری: بله راضی و مأنوس بودند و از هیچ چیزی، هیچ گلهای نداشتند. خیلی راحت با همه چیز کنار آمدند.
رنجبران: سوالی که اینجا پیش میآید و شاید بشود قم را هم به آن اضافه کرد که امام مواجه میشوند با جریان نهضت آزادی که دولت موقت را تشکیل میدهد و بعدها امام در مورد نهضت آزادی، مواضع بسیار صریح و قاطعی میگیرند. یا شخص بنیصدر که رئیس جمهور میشود و بعدها امام میگویند که به ولله قسم من به او رأی ندادم ولی برخورد و حمایتهای امام، ویژه بوده است. رهبر معظم انقلاب هم در مراسم ارتحال امسال اشاره کردند که امام با اینکه رأی نداده بود، از آن رئیس جمهور دفاع کرد. شما از نزدیک امام را دیدید؛ آیا عدم رغبت به اینها را در رفتار امام دیدید که بروز کند؟
انصاری: امام یک چارچوب خیلی روشنی داشتند. در این چارچوب مردم یک احترام داشتند تحت هر شرایطی. یک چارچوبی داشتند برای احترام به بزرگان، کسانی که به نوعی در جامعه دارای وجهه و شخصیتی بودند. علما و مراجع؛ و یک چیزی که از امام آموختم این بود که امام تا وقتی یک مسئولی در نظام جمهوری اسلامی در جایگاه مسئولیت بود، به او احترام میگذاشتند و تعصب هم داشتند که آن احترام را به دیگران هم منتقل کنند.
ما هم هر کدام در کنار امام، در همین حسینیه جماران از کمیته و غیر کمیته دارای یک سلایقی بودیم؛ بعضی از ما اصلاً برخیها را قبول نداشتند و اگر به خود ما بود، شاید برخی از اینها را در حسینیه جماران هم راه نمیدادیم، چه رسد به خانه امام ولی آن چارچوب و شخصیت امام به کسی اجازه نمیداد که در حوزه ارتباط با مسئولین، کمترین خطا و بیاحترامی بشود.
اینکه امام اعتقاد قلبیشان چگونه بوده و با آنها چگونه رفتار میکردند چیزی است که خود امام میدانند ولی ظاهر قضیه را که ما میدیدیم، تا روزی که آقای بنیصدر رئیس جمهور بود، امام به ایشان احترام میگذاشتند؛ مانند همان احترامی که قبل از موضعگیری ایشان بود.
آقای بازرگان و شخصیتهای دیگر در جایگاه خودشان، امام برای آن جایگاه احترام قائل بودند و این درس بزرگی است. به نظر من برای جامعه ما درس بزرگی است که به راحتی جایگاه شخصیتها را در جامعه خراب نکنیم. بالاخره وقتی نظام مستقر هست، در موقع، برخورد میکند و به تعبیری افشا میکند و آنها را از کار برکنار کند ولی در موقعی که در مسند مسئولیت هستند، من معتقدم که باید مثل امام عمل کنیم. لذا برخی مواقع ما اینجا در برابر برخی دوستانمان که تندتر از ما بودند، متهم میشدیم که چرا شما به فلانی احترام گذاشتید؟ چرا ایشان میآید جلوی در، شما به استقبال ایشان میروید و ایشان را به دیدار امام میبرید. ما به آنها میگفتیم که داریم از امام درس میگیریم. واقعاً هم اگر به اطلاع امام میرسید که به یکی از مسئولان در اینجا کمترین بیمهری و کملطفی شده، امام برخورد میکردند. این یک درس بزرگی است.
رنجبران: نمونهای داشتیم در این خصوص؟ در ذهنتان هست؟
انصاری: بله خیلی مفصل؛ جریاناتی داشتیم که اینجا آمدند و ما جلوی آنها را گرفتیم. نه فقط نسبت به مسئولان که امام خیلی حساس بودند. افراد معمولی هم اگر میآمدند و میخواستند امام را ببینند و ما جلوی آنها را میگرفتیم، اگر به اطلاع امام میرسید، امام ما را مقصر میدانستند.
شاید این را جای دیگری هم گفته باشم؛ یک موقعی از کانال بزرگان شاید مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی، به ما اطلاع دادند که سه نفر خدمت حضرت امام میآیند که آدمهای ویژهای هستند. به ما فقط گفتند که حواستان باشد که اینها آدمهای ویژهای هستند. به حضرت امام اطلاع دادند؛ مرحوم حاج احمدآقا هم در جریان بودند و به ما هم گفته شد که این سه نفر که آمدند، احترام کنید که بالا بیایند تا با امام ملاقات کنند. اینها آمدند و به اتاق خصوصی حضرت امام رفتند و ظاهراً گفته بودند که غیر از مرحوم حاج احمدآقا کسی هم نباید اینجا حضور داشته باشد. ما از پشت شیشه نگاه میکردیم که خیلی مفصل دارند با امام صحبت میکنند و امام هم با توجه دارند صحبتهای آنها را گوش میدهند. طولانی شد و بعد از یک مدتی ما را امام صدا زدند و اشاره کردند داخل بیایید. حضرت امام گفتند که این آقایان نامههایی دارند که از آنها گرفتند؛ شما بروید این نامهها را بگیرید و بیاورید. یکی از این آقایان با من آمد که بگوید نامهها کجا هستند و با من به سهراه آمد. اصطلاحاً در سهراه بیت، نامه اینها را گرفته بودند چون حساس بودیم که چیز دربستهای مستقیماً خدمت امام نرود.
علاوهبراین یک مقداری حال و روح جستجوگری و شیطنت ما هم گل کرد و گفتیم از فرصت استفاده کنیم و این نامهها را باز کنیم ببینیم این افرادی که گفتند آدمهای ویژهای هستند، چه نوشتهاند. من خواستم در نامه را باز کنم، آن طرف دست مرا محکم گرفت و گفت به چه حقی میخواهید نامه را باز کنید؟ من هم یک مقدار اصرار کردم و بالاخره یک مقدار با هم تندی کردیم ولی او غالب شد و نامه را از دست من گرفت و با هم رفتیم و نامه را خدمت امام تحویل داد. من آمدم بیرون و به قول امروزیها دیدم که دارد چغلی ما را به امام میگوید. اینها که رفتند بیرون، امام بلافاصله زنگ زدند که وقتی زنگ میزدند باید سریع کسی خدمت امام حاضر میشد.
من چون این قصه را دیده بودم و میدانستم که امام اگر این زنگ را زندهاند یک مسئله خاصی دارد، جلو نرفتم. خدا حفظ کند آقای آشتیانی که کنار ما بود، سراسیمه خدمت امام رفتند. امام با عصبانیت خطاب به ایشان و مجموعه گفته بودند که شما چکاره هستید و چرا نامه اینها را میخواستید باز کنید و اجازه ندادید بیاورند و آقای آشتیانی هم خیلی متأثر بیرون آمدند. ظاهراً گفته بودند آقا من این کار را نکردهام.
رنجبران: حالا این سه نفر ویژه چه کسانی بودند؟ ایرانی بودند؟
انصاری: بله کسانی بودند که ادعاهای خاصی داشتند. شاید بعداً هم صدای مرا بشوند. ادعا داشتند که ارتباطات ماورایی و مهمی دارند و از اسرار با خبریم. امام هم گوش کرده بودند و با زرنگی که امام داشتند هم نامه آنها را گرفته بودند و هم دو سه تا شرط گذاشته بودند اما آنها اصرار داشتند که این مراوده برقرار باشد. امام با زرنگی خاصی که داشتند و احترامی که به اینها کردند، سه شرط برای اینها گذاشته بودند که فرموده بودند هر کدام از این سه شرط حاصل شد، بیایید با من ملاقات کنید. یکی اینکه من یک دفترچه شعر داشتم و این دفترچه شعر گم شده است. بعد که آمدید بگویید این دفترچه کجاست؟ یک بحث فلسفی هم کرده بودند و فرموده بودند که این ربط قدیم از حادث را جواب دهید و یک شرط دیگر که حضور ذهن ندارم. امام با زرنگی خاص خودشان نشان دادند که این آقایان تحت تأثیر این قضایا هستند ولی امام سرموضعشان هستند. بعداً هم اینها دوباره پیام دادند که میخواهیم بیاییم که امام فرمودند که اگر شرایط محقق شده است، شما بیایید.
البته این را هم درباره عصبانیتهای امام عرض کنم که عصبانیتهای ایشان از نوع عصبانیتهای مصطلح ما نبود که حرکات خاصی یا داد و بیداد کنند. در همه جا امام با متانت و بزرگواری رفتار میکردند. مثلاً بعضی عصبانیتهای امام با نگاه بود. با نگاه امام میفهمیدیم که ایشان عصبانی است. بعضی وقتها بااشاره دست امام میفهمیدیم که امام عصبانی هستند یا بعضی مواقع سخنان خیلی کوتاهی میفرمودند و ما میفهمیدیم که عصبانی هستند. خیلی کم من در این دوران شاهد بودم که امام با مخاطبین رودررو با عصبانیت صحبت کنند.
به جز یکی دو مورد که یکی در قم بود، با یک مسئول قضایی جوری صحبت کردند که فکر میکنم طرف راه بیرون رفتن از اتاق را گم کرده بود. نه اینکه تندی کنند؛ در همین حد که خطاب کرده بودند که شما چرا و با اجازه چه کسی این کار را کردید. یکی دو سه مورد اینگونه بوده است.
رنجبران: که اسم این را هم نمیبرید؟
انصاری: نه اجازه بدهید در مصاحبه بعدی انشاءالله.
رنجبران: خیلی ممنونم. خیلی زحمت کشیدید.