حضرت آقا بعداز سخنان شیوا و شیرین حضرت حجت لاسلام والمسلمین دکتر آل هاشم نماینده ولی فقیه و امام جمعه تبریز سخنرانی خود را شروع کردند ولی شعار دهندگان نگذاشتند سخن حضرت امام خامنه ای کاملتر باشد آنچه به نظرم رسید شعارهای بی موقع بود
دلا آن یار پنهان را ندانم از چه ره جویم
برای دیدن رویش همیشه در تکاپویم
من آن یعقوب کنعانم نشسته بر لب چاهی
چرا که عطر یوسف از کنا ر چاه می جویم
بعداز دیدار با امام خمینی ره همیشه در عشق دیدار معشوق میسوختم معشوقی که بعداز رحلت جانگداز معمار کبیر انقلاب ناخدای کشتی انقلاب انقلااب را بر عهده گرفت . هرچند برخلاف میل باطنی این معشوق بود .
سالها گذشت راه های صعب العبور انقلاب را این یار خمینی ،حضرت آیت الله العظمی خامنه ای این کشتی انقلاب اسلامی را از طوفانهای خشمگین به ساحل کشاند .هرچند دراین مدت یاران انقلابی خود را به خاک سپرد یارانی که در زندان هم سلول بودند یارانی که در بحبوحه انقلاب هم رزم بودند یارانی که امام ره را تنها نگذاشتند .
ولی نا اهلان سیاسی بی مهری کردند و پیشکسوتان انقلاب را با ترور شخصیت خانه نشین نمودند .آری اغین توطئه ها بخاطر تنها گذاشتن رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران بود .
ولی هوشیاری یاران انقلاب هرچند در مقطعی از زمان دودی بپا کردند تا مانع دید یاران باشند ولی وجود پرچم ولایت و مطیع بودن یاران و پیشکسوتان انقلاب به ولایت امر توطئه گران جریان گروه انحرافی را عقیم گذاشت بگذریم
بعداز سالهای متمادی در سال ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ دیدار معشوق نصیبم شد
یکماه مانده به ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ در خواب دیدم با حضرت آیت الله سیدعلی خامنه ای رهبر فرزانه انقلاب دیداری دارم . در خواب به نگهبانان التماس میکردم من آقام را بعداز امام خمینی ره از نزدیک ندیده ام باید ببینم .گفتند در لیست ۲۹ بهمن هستید .
صبح از خواب بیدار شدم بعداز نماز صبح ،برنامه روزانه خود را که مطالعه و پیگیر اخبار در دنیای مجازی بودم راس ساعت ۹ به آقای شیخپور معاون فرماندار شهرستان مرند زنگ زدم گفتم میخواهم دردیدار ۲۹ بهمن منهم بعنوان یک خبرنگار باشم گفت حتما پیگیری میکنم . دیگر کاری نداشتم تا اینکه ۴ روز مانده به ۲۹ بهمن از فرمانداری مرند یک خانمی زنگ زد مشخصات مرا خواست گفت شما زائر دیدار با رهبر هستید .
در دلم میگفتم چه خوابی بود دیدم این روند چطور پیش میرود ؟خلاصه تا دو روز مانده به ۲۹ بهمن یعنی در ۲۷ بهمن دوباره به معاون فرماندار زنگ زدم خبری نیست ؟ گفت میخواهند خبرنگار صدا وسیما را ببرند ولی چون شما یکماه پیش پیگیر بودید در نظر ما این است که شما باشید .خلاصه روز ۲۷ بهمن به فرمانداری رفتم .آقای کرامت که مسئول روابط عمومی فرمانداری می باشد در سالن دیدم گفتم از دیدار با امام خامنه ای چه خبر گفت نام شما را در لیست دیدم .
آقاتی غفاری مسئول این امر بود چند بار زنگ زدم تلفن را پاسخ نداد در پیش خود گفتم حتماً قسمت نبوده که دیدار معشوق نصیبم باشد.!! در اتاق آقای شکرانی بودم گوشی ام بصدا درآمد دیدم از فرمانداری هستند جواب دادم گفتند ۲۸ بمهن ماه راس ساعت ۱۷ جلو فرمانداری باشید حرکت خواهیم کرد .در این لحظه آقای غفاری وارد اتاق آقای شکرانی شد گفتم آیا جائی است که آقای بهمن رهگذر هم با ما باشد در پاسخ گفت نه بخدا . ترا بخدا ما را با آقای ص ن در گیر نکن در مورد شما هم خیلی حرفها شنیده ایم
این خبر یکی از خبرهائی بود که خبر دیدار با امام خمینی ره را یاد آور شد
راس ساعت ۱۷/۱۰ در جلو ساختمان فرمانداری بودم می آمدند آنهائی که بیشتر شان مرا می شناختند ولی من نمی شناختم . بعداز ۱۰ دقیقه دیدم آقای بهمن رهگذر که یک جوان با هوش ولی بی مهری ها آنرا از زندگی مایوس کرده بود هرچند فاصله سنی داشتم همیشه از انتخابات سال ۱۳۹۴ دوست خطاب میکردم و دوست خطاب میکنم در کنار اتوبوس با آقای فرامرز بجانی ایستاده اند زنگ زد پیاده شدم تا خداحافظی نمایم .
از اتوبوس پیاده شدم بعداز احوالپرسی با دوستان و بهمن دیدم آقای جواد قهرمانزاده فرمانده سپاه مرند هم درکنار اتوبوس ایستاده است فکر کردم آمده اند تا مسافرین را بدرقه کنند .فرمانده سپاه را تنها دیدم با رئیس دفتر ش آقای فولادی .
بعداز خداحافظی با دوستان سوار اتوبوش دیدیم دیدم آقای قهرمانزاده هم سوار شد و در ته اتوبوس صندلی را انتخاب کرد . من سوال کردم آقای قهرمانزاده شماهم خواهید بود گفت بلی . تعجب کردم فرمانده سپاه با اتوبوس با بسیجیان خود همسفر و در ته اتوبوس !!!
راه افتادیم تا شهر صوفیان پلیس جلوتر از ما به جهت بدرقه با ما بود ولی ما نتونستیم از آنها تشکر کنیم .تا به شام و نماز نگه داشتند انچه در نماز گذشت بماند که شکست نفسی فرمانده ام مرا بسیار شگفت زده کرده بود هر چند در دلم مان برای یکدیگر حرفهای داشتیم . ولی ادامه سفر را دادیم نماز را خواندیم و شام را تمام کردیم راه را ادامه دادیم .
راس ساعت ۴ صبح مورخه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ صبح در امامزاده بابا طاهر عریان کرج برای هماهنگی با دیگر اتوبوس هائی که از سطح استان می آمدند پیاده شدیم و منتظر اذان صبح شدیم تا اینکه بعداز اقامه نماز تحیت چند روحانی در روبروی ما (کوه کمری و اسعدی و بنده) این روحانیون نشستند . یکی از اینها را هم ژنرال میگفتند و هم دکتر خطاب میکردند. نامش حجت الاسلام واعظی بود همکلاسی امام جمعه شهرمان حضرت حجت الاسلام ووالمسلمین نعمت زاده بود.
میخواست باب صحبت بگشایدو سربه سر بگذارد . ولی نمی دانست مخاطبین وی با هوشتر ازآن بودند که او فکر می کرد . آن دکتر یا ژنرال گفت شما از مَیَند (مرند) می آئید . در پاسخ گفتم چقدر شیرینی هستید که مرند را مَیَند می گوئید.
آقای اسعدی که برادرش روحانی است خیلی شفاف پاسخ اش را میداد.
این باصطلاح زنرال به یکی از زوار که ماموری نیروی انتظامی بودگفت بمن احترام کن . او گفت احترام نظامی جائی دارد ولی شما همیشه مورد احترامید . خلاصه ژنرال نامی از فرمانده نیروی انتظامی استان را نام برد.
تا به اذان رسیدیم دو روحانی معلوم نبود کدامش امام جماعت خواهد شد . ولی انکه کمی ضعیف تر بود و عمامه اش را با پیشنهاد دکتر مجدداً پیچاند شروع به نماز جماعت خواندن کرد . جمله آقای قرائتی به ذهن خطور کرد روز یدر کلاس عقدیتی که استاد قرائتی در تهران می آمد می گفت وقتی دیدید در وقت نماز خواند یک روحانی سید و آن یکی عمامه سفید است دنبال سید نماز بگذارید ولی وقتی هردو سید و یا هردو عمامه سفید شدند آنکه خوشگل هست دنبال آن نماز بخوانید . ولی این امام جماعت ما این صفات را نسبت به روحانی آقای واعظی نداشت . ولی برای انکه از ثواب نماز جماعت نمانیم مانندواعظی به این روحانی اقتدا کردیم .
در یک جا سه نماز جماعت بود یکی دز کنار آرامگاه که ما بودیم آن دیگری کمی پشت سر ما و سومی در سالن ورودی اقامه نماز جماعت می کردند.
بعد از اقامه نماز راهی ماشینها یمان شدیم دیدیم دهها اتوبوس جلو تر از ما و پشت ماشین ما صف کشیده اند
به همسفران گفتم سعی کنیم زود بریم در آنجا یعنی جلو درب ورودی بیت رهبری شلوغ خواهد بود گفتن پلیس ها راهنمائی خواهند کرد . خلاصه راه افتادیم . تا به خیابان جمهوری رسیدیم اتوبوس را نگه داشتند تمام وسایل خود را از خودکار گرفته تا کاغذ خالی کردیم تا هنگام بازرسی بدنی بیشتر معطل نباشیم .پالتو را کنار گذاشتم و لباس خبرنگاری پوشیدم راهی بیت شدیم .
رفتیم در سرکوچه رئیس اداره اطلاعات شهرستان خود را دیدم . بعداز احوالپرسی راه خود را ادامه دادیم .
وقتی به سرکوچه بیت رسیدیم دیدیم صف چند صد نفری . گنجشکها و زاغ ها که در روی درختان نشسته بودند و زوار همه صف کشیده بودند به زاغ ها نگاه می کردند تا خراب کار نکند و می خندیدند یکی کیش میگفت یکی میگفت اینها فارسی زبان هستند باید کیش فارسی بگوئید خلاصه شلوغ شد و صلوات فرستادند تا بازرسی بدنی زود تر انجام گیرد .
خلاصه به حیاتی رسیدیم که همه صف کشیده اند ولی متاسفانه بعضی ها این صف را رعایت نمی کردند بخصوص رواحنیونی بودند که اعتقاد به صف نداشتند صف را به هم می زدند ولی ماموریت نیروی انتظامی مانع از برهم زدن صفها می شدند یکی از ماموری از رفتار یک روحانی جوان گلایه کرد. ولی بودند روحانیونی که مقید به نوبت و صف بودند
گفتند کارت ملاقات ها دست مان باشد بعداز باغزرسی راهی یک سالن شدیم در آنجا هم بازرسی انجام گرفت در این موقع عکسهای حاج عباس عبدالهی و محرم علیپور و روحالله طالبی و عدالت را در دیوار سالن دیدم این عکسها مروبط به شهدای مدافعین حرم شهرستان مرند بود . صلوات فرستادم و فاتحه خواندم و با صف به آرامی حرکت کردم تا به بازرسی ردسیدم و بعداز بازرسی کفشداری مستقر بود با جه ۴ کفشهای بنده را گرفتند راهی سالن شدیم . در ورودی بازرسی کردند رفتیم دوباره به بازرسی برخوردیم تا خود را به خسینیه رساندیم دیدیم جا نیست در ورودی حسینیه نشستیم ولی با نارحتی یعنی ۸۰۰ کیلومتر امدیم ولی روی آستانمه جای گرفتیم .
حضرت آقا بعداز سخنان شیوا و شیرین حضرت حجت لاسلام والمسلمین دکتر آل هاشم نماینده ولی فقیه و امام جمعه تبریز سخنرانی خود را شروع کردند ولی شعار دهندگان نگذاشتند سخن حضرت امام خامنه ای کاملتر باشد آنچه به نظرم رسید شعارهای بی موقع بود
بعد از اتمام سخنرانی رهبر معظم سالن را به سوی اتوبوسهای مستقر در خیابان جمهوری ترک کردیم .راه افتادیم بعضی از همسفران جهت صله رحم ادامه سفر را از ما گرفتند
آمدیم در قزوین ناهار خوردیم و نماز را خواندیم در کنار غذا خوری شاندیز . غذا ها را به قیمت ۷۰۰۰۰ تومان گفتند قبول نکردیم و راهی غذاخوری دیگر شدیم .بعداز ناهار برای تک تک همسفران یک شکلات نعناعی دادم از اول گفتم با مکیدن این شکلات خود را نشان میدهد . ولی بعداز خوردن همه هم سفران از تلخی ان گفتند
راه افتادیم تا شام را با نماز در زنجان خوردیم و خواندیم راه افتادیم یک و دو جمله از امنیت و نقش امنیت در توسعه اقتصادی و فرهنگی و نظامی و دیگر توسعه های گفتم تا یادی از شهدا کنم بعداز صحبت گفتم ۱۴ شکلات باقی است باید این شکلاتهای را به ۱۴ نفر بدهیم بعضی ها از گرفتن شکلات خودداری کردندو بعضی ها دو تا دوتا خواستند خلاصه باب صحبت با افرادی که در کنار فرمانده بودند اشروع شد از من سوال کردند تفکر شما چیست ؟ بعضی ها مارک اصلاح طلبی می زدند بعضی ها از حسننژاد می گفتند بعضی ها از بصیرت گفتند .بعضی ها پیچ پیچ میکردند تا از فرمانده اجازه بگیرند.
وقتی متوجه شدم گفتم من در خدمتم هیچ سانسوری هم وجود ندارد نیم ساعتی بحث و گفتگو کردیم که درخواست کردم حتما در دفتر کارم حضور یابند تا از تیربون جوان فردا سخن خود را بگویند
این بحث یک خبر کلی میخواهد
ساعت ۲۳ به پلیس راه مرند رسیدیم فرمانده ام پیاده شد و ما تا جلو فرمانداری رسیدیم و یک جوانی بنام حاجیپور را به خانه ایشان رساندیم
باید گفته شود بعد از دیدار جوان فردا با تعدادی از همسفران مصاحبه کرد و ارتباط ۲۹ بهمن با ۲۲ بهمن را جویا شدیم و همچنین دستاورد از سفر را پرسیدیم که بزودی انتشار خواهد یافت